
خروس
نمونه دیگری از نگاه هنری به جوچه ها مرغ ها و وبویژه خروس در این شعر زیبا از شفیعی کدکنی جلوه گر است.شعر طولانی بود و من بعضی از ابیات را که از لحاظ معنی قدری ثقیل بود نیاوردم.
بنگر بدان خروس و به چرخ و چمیدنش
وآن گونه گونه رنگ،به پرهای گردنش
جنگاوری که جان و جگر کرده بی نیاز
در جوش جنگ از سپرو خُود و جوشنش
طاووس را چه جلوه، چو او بر زند دوبال
در آفتاب،با پَرِ پرتو پَراکنش
هر باغبان که با خرد و فرّهی بُوَد
تاج خروس جلوه فروشَد به گلشنش
زانجا که او خروش برآرد، به هفت کوی
دیو ودروج راه نیابد به مسکنش
زان روی بُد که کشتن او را بِزه شمرد
فرخنده زَردهُشت به گاهانِ متقنش
هنگامِ میزبانی از خیلِ ماکیان
بینند سر به زیر چو مرد فروتنش
برجمع ماکیانان، ایثار می کند
یک دانه گر نصیب بُِوَد یا که خرمنش
هرجا که ماکیان همه هستند،ناگزیر
در عقدِ او اگر چه به یک دانه ارزنش
یکسان زیَد به جمله که ترسد به حکمِ شرع
سازد فقیه ِعادل،قانع به یک زنش
هرلحظه ای به شوق، که خیزد پیِ سماع
برهم خورد دوبال چو کف هایِِ دف زنش
آن دم که رو به مشرق، آوا برآورد
خورشید بردمد که شتابد به دیدنش
گر صد هزار مشغله دارد به گاهِ صبح
غافل نماند ازسَحَر و روز و روزنش
از یاد صبح و صبح ستایی، به هیچ روی،
خاموش نیست، وربُنِ چاه است مکمنش
بیدار باشِ قافله ی زندگانی است
ور خود به چاه هاویه باشد نشیمنش
مردِعقیده است و گرفتار عُقده نیست
پروا ندارد از خطرِ حقّ وگفتنش
زان رو در عزا و عروسی همیشه خلق
او را کُُِشند و زاغ بُوَد عیشِ ایمنش
با این همه خروس عزیزاست و ایزدی است
گیرم که بال کوته و تنگ است مامنش
وان گَنده خواره زاغِ به نفرینِ رو سیاه
در اوج می پَرَد به بهاران و بهمنش
ای هر شکفته صبح که آوازِ تو بلند
وی هر خجسته خانه که داری مُزَیَنش
بشکوه باد و نغز و شنیدم، که ایزدی است
بانگِ تو وان ترانه هستی تنیدنش
وقتی هماره هام به هرگز رسیده اند
وآیینه ام شده در آه، آهنش،
چون بشکفد زلالَ صدایِ تو درظلام
گوشِ امید گیرد و آرد سوی ِ منش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر