کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

مدرسه نامه 2

تقریبا همه چیز از همون جا شروع شد...
آها خودشه.... دقیقا همونجا..!
من داشتم تو حیاط مدرسه راه می رفتم. از همه جا و همه کس بی خبر و تو افکار و توهمات و خیالات و حالات و اینها زیر لبم آهنگی رو زمزمه می کردم و قدم هام رو سر ضرب آهنگی که می خوندم بر می داشتم. و غافل از آن اتفاق غیر منتظره و شوکه کننده...!
بلندگوی حیاط روشن شد. همیشه وقتی روشن می شد آنقدر خش خش و سوت سوت می کرد که آدم رو یاد ِ حیاط زندان های نمور می انداخت (حالا یکی ندونه فکر می کنه من سوء سابقه دارم. من یه زندان تو یه فیلم دیدم که این شکلی بود. فکر بد نکنید بابا!)
بعد از کلی سوت و خش خش صدای ناظممون از پشت بلندگو بلند شد...
تمام نفس ها تو سینه حبس شده بود... یعنی اینبار طعمه چه کسی خواهد بود؟... چه بلایی به سرش خواهد آمد...؟ اینها سوالاتی بود که در آن سکوت وهم انگیز به گوش می رسید. (آرایه ی پارادوکس رو داشتید؟)
- آقای بدخشان تشریف بیارن دفتر.
قلبم ریخت تو پاشنه ی آشیلم. (مناسب ترین قسمت پایین تنه که ارشاد هم بهش کمتر ایراد می گیره پاشنه ی آشیله وگرنه قلب آدم معمولا یه جای دیگه می ریزه.) آخه من ِ بد بخت که آزارم به یه مورچه هم نمی رسه! (البته این مظلوم نمایی هست ها! همه از دست شیطونیام دیوونه شدن) منو چی کار دارن تو دفتر؟

خلاصه با کلی فکر و خیال و ترس و استرس (این هم خالی بندیه! من کلا تنها چیزی که ندارم ترس و اضطراب و استرسه.) رفتم تو دفتر و دیدم که ناظممون با یه لحن خندان و باحال می گه خوبی بدخشان جان؟
و من فهمیدم که سلام گرگ بی طمع نیست! (البته می دونستم که سلام گرگ بی طمع نیستا. اما اونجا فهمیدم که سلام این گرگه هم بی طمع نیست! راستی مگه گرگ سلام هم می کنه؟؟!!)
دوزاریم افتاد که دوباره باید برای این جماعت یه کاری بکنم.


گفتم ممنون بد نیستم. گفت بدخشان جان (این جان رو وقتی به کار می برن که از آدم کار می خوان. فکر نکنید خیلی مهربوننا! اینا کاری نداشته باشن فامیلی آدم رو هم صدا نمی کنن. تا وقتی هوی و اهوی و اینها هست فامیلی چرا؟)

گفتم بله؟
گفت ما جدیدا یه سیستم تلفن گویا خریدیم.
گفتم ااا مبارکه.
گفت بیا این متن رو بگیر ببین خوبه؟
کاغذ رو گرفتم. با خودم گفتم حتما یه متن ادبی ای چیزی هست ... (البته این فکر رو هم نکردم. چون این جماعت با ادبیات هم زیاد رابطه ی خوبی ندارن)
وقتی خوندمش چشممام 6 تا شده بود.
نوشته بود با سلام شما با دبیرستان 22 بهمن تماس گرفته اید جهت برقراری تماس با مدیریت مدرسه شماره ی 1 ، جهت ...... (دیدید گفتم اینا با ادبیات زیاد رابطه ی خوبی ندارن؟)
یه دو سه تا ایراد نگارشی داشت که براشون درست کردم.
بعد گفتم خوب این هم درست شد بفرمایید. من برم؟
گفت بی زحمت بیا خودت هم این متن رو بخون که صدات رو ضبط کنیم.
منو می گی.... نزدیک بود شاخ در بیارم....

گفتم جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت بیا بخون دیگه.

گفتم خوش صدا تر از من نبود تو این مدرسه؟ (همچین گفت خوش صدایی که یه لحظه توهم زدم که من نوه ی استاد شجریانم.)
خلاصه اینکه من رو به زور بردن پای تلفن و صدام رو ضبط کردن.... و من هم جاویدان شدم.... دیگه تا قیام قیامت هر کی زنگ بزنه به مدرسمون منم که گوشی رو بر می دارم و می گم با سلام. شما با دبیرستان ....... این هم یه خاطره ی بی سر و ته از من


http://i2.tinypic.com/2007i1v.jpg

۴ نظر:

  1. شماره تلفن مدرستون رو بده هر وقت دلمون تنگ شد زنگ بزنيم .

    1-خوب طبيعيه تو دهات معمولا دسترسي به اين تكنولوژيها يك اتفاق بزرگ محسوب مي شه وطبيعيه كه نظم مدرسه به هم بخوره و پشت بلند گو اين واقعه ي بزرگ را اعلام كنن!
    2-صداي شما كه جاودانه بود.
    ولي خوب دير كشف مي كنن.
    3-ما كار مون پيشنهاد دادنه.

    به آقاي ناظم بفر ماييد درسته كه اونجا سر باز خونه س
    ولي بهتره براي مكالمات تلفني از صداي جنس لطيف استفاده بشه
    البته اين كار مشكلاتي هم در بر داره.
    اينكه ديگه نمي شه با سر باز خونه تماس گرفت و شماره پادگان دايما اشغال مي شه!

    ***
    اما در باره اون عكس
    اونجا رقاص خونه س يا كلاس درس؟
    دوباره پيشنهاد

    همه ي صندلي ها رو جمع كنن و تخته سياه را بيارن پايين در فاصله ي 30 سانتي زمين بعد همه(معلم و شاگردا) مثل اون رقاص وارونه بشن.
    و كلاس درس در اين حالت برگزار بشه
    ابتكار جالبيه نه؟!

    پاسخحذف
  2. با سلام به تمامی دوستان و امیر حسین عزیز
    خاطره جالبی بود باید بهت تبریک بگم که اینقدر مسئولین مدرسه تو را دوست دارن و میخواهند که صدای تورا نماد مدرسه بکنند. البته اینهم بگم که معمولا صداهای لطیف را برای اینکار انتخاب میکنند شاید در کل مدرسه تو لطیف ترین صدا را داشتی !!!
    ولی ماهم صدات را داریم و هم رقصتو و تودر هرصورت تودر هرصورت جاودانه هستی .راستی اسم این پسره که که سرو ته شده خاطره است?????.

    پاسخحذف
  3. سلاااام سلاام سلاااااااااام. بابا کلی ذوق زده شدم:D

    واقعا جاودانم؟؟؟؟:D
    اصلا تا حالا این حس بهم دست نداده بود. البته اگه دست می داد هم من بهش دست نمی دادم
    :D

    راستش دایی رضا صدای زن در مدرسه ی ما حرام است:D طبق فرموده ی «««««آقــــــــــــــا»»»»»

    واسه همین گشتن نزدیک ترین صدا به خانوما (صدای اینجانب) رو پیدا کردن که نه سیخ بسوزه نه کباب:D

    در باره ی اون طرح دوم هم گذاشتیم در دست بررسی.:D اگه معلما بتونن چپکی درس بدن طرح خوبی می شه:D چون خون به مغز می رسه و همه باهوش می شن:D

    ناهید خانم این رقص ما رو ندید بیرونا:D تابلو هست پس فردا دست تو دست بچرخه همه می فهمن من یه تختم کمه کسی زنم نمی شه هااا:D

    اسم این پسره رو هم والا ازش نپرسیدم. اینم یکی از اونایی بوده که رقصیده عکسش رو تو نت پخش کردن:D

    فکر کنم تا حالا مجرد مونده باشه:D



    راستییی. خانم ایازی هم دیگه سر نمی زنه به ما. نکنه دامنه ی تحریمات وبلاگ ما رو هم گرفته؟:D

    پاسخحذف
  4. ÷یشنهاد من یه ایراد داشت
    در کلاسی که همه وارونه هستند
    حالا معلم با یه دست با گچ بنویسه و بایه دست تخته رو پاک کنه؟!
    بچه ها هم شروع کنن جزوه نوشتن با یه دست خودشون رو رو زمین نگه دارن
    با سه دست هم جزوه بنویسن
    چه شود!!؟

    پاسخحذف