عیالواری
گویند محصلی به رأفت
در مدرسه گربه ای بپرورد
کان گربه درون حجره ی او
دزدی و خیانتی نمی کرد
یک روز صبح اش اندکی گوشت
بر بار نهاده بود آن مرد
ظهرش به کمال اشتها رفت
در حجره ی خویش و،سفره گسترد
شد سوی اتاق و دیگ را یافت
بی گوشت میان دیگدان، سرد
گردید ظنین به گربه و دید
اطراف دهان گربه را زرد
در خشم به گربه گفت کامروز
هم رجم کنم تو راو هم طرد
کوبید چنان به فرق او سنگ
کان گربه کشید ناله از درد
دررفت ززیر پایش، اما
برگشت ودو بچه همره آورد
انداخت به سوی آن محصّل
آن گونه که خواست از زمین، گَرد
یعنی که به عمر خویش دزدی
ننمودم اگر، که بودمی فرد
ای خواجه ستان ز حال من پند
گردِ زن و بچه کمترک گرد
زیرا که کشد به ناگواری
بیچارگی و عیالواری
ابوالمفاخر يغمايي –شاعر خطه ي خورو بيابانك-متوفي به سال 1323خورشيدي
*موقعي كه پست بادام را مي گذاشتم مي خواستم اشاره اي به اين شعر داشته باشم ولي فراموش كردم.راستش دلم نيومد بعد از پست خانم ايازي اين پست رو بذارم دوست داشتم پست خانوم ايازي هميشه اون بالا بمونه . ولي خوب اين شعر قشنگ رودست من مونده مي ترسم بيات بشه .از شباهنگ كه زحمت تايپ اين پست رو كشيد ممنونم.يادتون باشه اين شعر وصف حال پير مردهاي متاهلي مثل من وآقاي شترنگه . ولي شما جونها همه بايد عروسي كنيد وعيالوار بشيدو ما تو عروسيهاتون برقصيم. ارزيابي و ارتباط آن را با پست بادام به عهده خوانندگان گرامي مي گذارم.و در قسمت نظرات به نظاره مي نشينم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر