کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

معلم عاشق(1)


سال 67 بودومن دانشجوي سال سوم رشته ي رياضي. درس ها خیلی سنگین بود و استاد ها هم سخت گیر. دو سال سربازی دوره ی جنگ وچند سال دوري از تحصیل، کار رو برام دشوارتر کرده بود. استاد ها به شدت سخت گیری می کردن به طوری که هر درس رو فقط دو سه نفر می تونستن با نمره های خیلی پایین پاس کنن.

اصلا گروه ریاضی این دانشگاه دور افتاده زبانزد شده بود.حقیقتش تا حالا اینطوری درس نخونده بودم.درس خوندنم تو مدرسه با شیطنت و بازیگوشی زیادهمراه بود.به عبارت دیگه درس هزار و یکمین برنامه ی من بود.راستش رو بخواهید همیشه فکر می کردم مسائل مهمتری وجود داره که بهتره به اونا بپردازم. حالا بد جوری گیر افتاده بودم.هر چی بیشتر می خوندم کمترمطالب دستگیرم می شد.استاد ها سخت گیر بودن خوب هم درس نمی دادن من توی کلاس گنگ و گیج بودم و مثل بهت زده ها اونا رو نگاه می کردم.بقیه هم دست کمی از من نداشتن.شايد وضع من از خيلي ها بهتر بود.

یه استاد فوق العاده داشتیم به اسم دکترنشوادیان.

استادی ممتاز با شخصیت بی نظیر.بي نهايت جدي و دقيق بود .عالی درس می داد ودر نظم و ترتیب بی همتا. هرچی از ریاضی و منطق ریاضی یاد گرفتم،نتیجه ی زحمات نشوادیانه.اون تاثیرات عمیقی روی من گذاشت.نشوادیان معلم به تمام معنا عاشق بود.حدود سی سال یا شاید بیشتر معلمی کرده بود.معلمی رو از روستا های دور افتاده شروع کرده بود و در کنار معلمی به تحصیلاتش تا مقطع دکتری ادامه داده بود.اون اصلا معلم به دنيا اومده بود.معلمی تو خونش بود. الان که درباره اش می نویسم به شدت هیجان زده هستم.

دوره ی لیسانس ریاضی دو تا درس کلیدی و پیچیده داره به اسم آنالیز ریاضی1و2.نشوادیان علاوه بر نظريه اعداد ، زبان تخصصي وآناليز رياضي رو هم درس مي داد.

تو کلاسش که حضور داشتی ،پیچیده ترین قضایا و مسائل ریاضی را مثل یک شربت گوارا به کامت می ریخت.مسايلي كه بارها خونده بودي و متوجه نشده بودي .تمام عشق اش تو زندگی ریاضیات و تدریس اون بود.اصلا توی این دنیا و عوالمش نبود.موقع درس دادن به شدت هیجان زده می شد و بقول معروف عشق می کرد.این عشقش به تدریس ناخود آگاه به ما هم منتقل می شد. خیلی منضبط و دقیق بود.قدیما می گفتن فلاني مثل ساعت کار می کنه.ساعت گهگاهی عقب و جلو می ره یا از کار می افته. اما در مورد نشوادیان،این از محالات بود.همیشه قبل از ورود به کلاس روی کت و شلوارش یه روپوش بلند سفید می پوشید برای اینکه گچ روش نریزه.تخته بارها و بارها از نوشته های نشوادیان پر و خالی می شد.از یه گوشه ی انتهایی سمت راست تخته شروع می کرد و مرتب و پاکیزه و خوانا و با سرعت می نوشت.خیلی صرفه جو بود.موقعی که تخته پر می شد، حتی یک نقطه هم به اون نمي شد اضافه کنی. براحتي نوشته هاش رو مي خونديم و يادداشت مي كرديم. اون در بین کار هر جا لازم بود توضیح می داد.نشوادیان خیلی لاغر و ریزه بود. من نمی دونم اینهمه توانایی رو از کجا می آورد؟

نشوادیان با دو دوست می نوشت.بعضی وقت ها حدود دوساعت مدام روی تخته سیاه می نوشت . توضیح می داد و می نوشت بعضی وقت ها با دست راست بعضی وقت ها با دست چپ،بعضی وقت ها هم با یه دست می نوشت و با دست دیگه تخته رو پاک می کرد. کلاسش حتی یه لحظه هم زمان پرت نداشت.

همون طوری گفتم درس کلیدی دوره لیسانس را تدریس می کرد.آنالیز ریاضی 1و2

در نظریه اعدادصاحب نظر و استادي به تمام معنابود.

من هیچگاه لذتی را که در درس نظریه اعداد نصیبم شد فراموش نمی کنم.

نشوادیان خیلی دقیق تیز هوش و سخت گیر بود.عالی درس می داد تو امتحان هم عالی اونها رو می خواست.اگه درسش رو به صورت کامل یاد می گرفتی می تونستی نمره 7 یا هشت بگیری.بقیه به درک متعالی تو از مطالب بستگی داشت.نشوادیان از دانشجو یه انتظارویژه داشت.شاید بشه گفت همون چیزی که نیچه می گه. جمله اش دقیقا یادم نیست. ولی مفهومش اینه : اگه شاگرد فراتر از استادش نشه.حق استاد رو ادا نکرده.

اون از شاگردان مستعد اعجوبه ي قرن مرحوم دكتر غلامحسين مصاحب بود و گاهي از اون سخن مي گفت.

خوب !طبیعی بود که با این وضعیت خیلی از دانشجو ها از درسش می افتادن و باید این درس رو در ترم بعدی هم بگذرونن. افتادن از يه درس واقعا سخته مخصوصا براي دانشجوياني كه از شهرستانهاي مختلف اومده بودن ومشكلات زيادي داشتن. بعضي معلم بودن و متاهل بودن .من به مناسبت از اونا توشتم و باز هم مي نويسم.ولي در مورد نشواديان فرق مي كرد.نشوادیان فکر اونها رو هم کرده بود به این نحو که درس ها و سرفصل ها همون بود و لی شیوه ارایه و روش اثبات قضایا و حل مسایل با روش دیگری ارایه می شد.این دوتا خاصیت داشت اول برای خود نشوادیان. اون می گفت من دوست ندارم یه درس را هر ترم به همون روش ترم قبل تدريس کنم.این طوری احساس جمود می کنم.(اون هميشه فعال بود تصورش را بکنید این کار چقدر نیازمند تلاش و مطالعه مستمرمعلمه) خاصیت دیگه برای دانشجو و اون اینکه اون مجبور نبود مطالب ترم قبل رو عینا بخونه.البته این شیوه مشکلاتی را هم برای دانشجو ایجاد می کرد. دانشجویی که اون درس را افتاده بود انگار که این درس را ازنو گرفته.جالب اینکه سوالات هیچ دو ترمي مثل هم نبود.سوالات هر ترم با ترم قبل متفاوت بود. بعضی از دانشجو يان حرفه ای ، نمونه سوالهای چندین سال را گیر آورده بودن ولی از یافتن مشابهت بین سوالات عاجز بودن.

تو امتحانات یه دفترچه هایی به ما می دادن که باید پاسخ سوالات را تو اونها می نوشتیم .نمی دونم چند صفحه داشت ده صفحه شایدم بیشتر.معمولا سوالات جوابهاي مفصلي داشت وامتحان بعضی وقتها تا سه ساعت یا بیشتر به درازا می کشید.البته امتحان های نشوادیان معمولا زمانبندی دقیقی داشت.

وقتی از جلسه امتحان بیرون می اومدیم. می دیدیم نشوادیان پاسخ همه سوالات روباخطی خواناوزیبا نوشته و پشت در جلسه امتحان به دیوار نصب کرده . این یه شیوه عالی بود برای یاد گیری. مساله اي که زمان زیادی روش متمرکز بودی و فکر کرده بودی حالا راه حل دقیق و صحیحش رو می دیدی.

درس ها یه سری تمرین داشت.بیشتر اونا مسایل مشکلی بودن و هر کسی از عهده ی حلش بر نمی اومد.

مسایل مشکل با یه ستاره و مسایل مشکلتر با دوستاره و مسایل تاریخی و لاینحل ریاضی با سه ستاره مشخص شده بود.

نشوادیان می گفت : مسایل رو حل کنید.

درموردمسایل ستاره دار،اونهايی که درس خوب درک کردن می تونن مسایل تک ستاره را حل کنن.

اونهای که یه مرحله فراتراز درس رفتن می تونن مسایل دوستاره رو حل کنن.

اون مسایل سه ستاره هم مال افراد اهل حاله!

***

یه جذبه و شخصیت عجیبی داشت . خیلی دوستش داشتم .خیلی هم ازش خجالت می کشیدم.امتحان نیم ترم

آنالیز ریاضی بود.با خودم گفتم برای اینکه عشقمو بهش اثبات کنم.می خوام یه کاری بکنم كارستان!

تصمیم گرفتم بهترین نمره رو بگیرم . نمره ای که اون حیرت بکنه. شروع کردم به خوندن و نوشتن. آخه مسائل ریاضی كه رو نمی شد مثل تاریخ و جغرافیا بخونی . بايد قلم و کاغذ دست بگيری و بنويسي ومرحله به مرحله روي اونها فكر كني و به دقت اونا رواثبات كني.

شروع کردم به خوندن و نوشتن و اثبات قضایا و حل مسایل.هی خوندم و نوشتم.ديگه شب و روز نداشتم.ظرف چند روز دو تا خودكار بيك رو تموم كردم.ديگه كاغذ كم اورده بودم .هر چي كاغذ بود توش نوشته بودم.زمان رو هم نمي خواستم از دست بدم.تو زباله هاي خونه گشتم .چند تا قوطي تايدو چايي و كارتن وپيدا كردم. اونها رو هم پر كردم . موقع درس خوندن عادت داشتم به رو بخوابم و يه بالش بذارم زير دستم.كف اتاق پرشده بوداز كاغذ نوشته ها .براي خودم برنامه گذاشته بودم فقط چند دقيقه براي غذا خوردن و كمي استراحت.

انگشت دستم تاول زده بود.كه هنوز جاش هست.شبها به محض اينكه مي خوابيدم ، همينطور قضايا و مسائل رياضي جلوي چشمم ر‍‍ژه مي رفتند.خيلي از مسايل را كه تو روز موفق به درك و حل اونا نمي شدم.تو خواب برام آشكار مي شد.اگه بيدار مي شدم راه حلش رو يادداشت مي كردم.و گرنه صبح افسوس مي خوردم و روز بعد دو باره با اونا درگير مي شدم.موقعي كه تو خيابون راه مي افتادم اصلا متوجه هيچكس و هيچ چيزي نبودم.تو اين دنيا نبودم . غرق در اقيانوس رياضيات.يواش يواش مي رفتم تو يه دنيا ديگه . تو درسها ي ديگه مثل نظريه اعدادكه درس جالبي بود گاهي افسوس مي خوردم و مي گفتم كاش مي تونستم اين مسائل را با مردم كوچه و خيابون مطرح كرد و در لذت دانستن اين مطالب اون ها رو با خودم شريك كنم .بگذريم از اينكه وقتي درسم تموم شدواقعيات اجتماع مشكلات خودش رو با من تقسيم كرد!

زمان امتحان فرا رسيد.برگه سوالات رو نشواديان به ما داد. نگاهي به سوالات انداختم .همون طوري كه پيش بيني مي كردم بجز چند تا قضيه همه ي سوالات بيگانه بودن.بايد مقاومت مي كردم و با اونا درگير مي شدم.

من براي اين امتحان خيلي زحمت كشيده بودم و با شناختي كه از نشواديان داشتم مي دونستم در بهترين شرايط نمي شه از آناليز نمره اي بيش از 14 گرفت. تمام تلاش خودم رو كردم و امتحان رو دادم. حدس مي زدم نمره قابل قبولي بگيرم.جلسه ي بعد نشواديان گفت:برگه هاتون را تصحيح كردم و نمره هاتون رو زدم توي برد.تو كلاس از خود بي خود بودم . هر چند كه تو كلاس نشواديان ، بچه ها حتي يك لحظه هم وقت كلاس رو از دست نمي دادن.ولي من اونقدر هيجان زده بودم كه فقط مي نوشتم اصلا نتونستم ذهنم رو درس متمركز كنم.دوست داشتم زودتر برم و نمرم رو ببينم.درس تموم شد.به سرعت به طرف گروه رياضي و تابلواعلانات رفتم و نمره ام رو ديدم. (ادامه دارد)

۴ نظر:

  1. امروزتو اتوبوس داشتم به معلم عاشق فكر مي كردم جند روزه در گير تايپ اون هستم با همه ي مشغله هاي جور واجور.
    فكرمي كنم فرصتي بدست نمي ايدبراي اينكه يه كار رو به صورت شسته رفته ارايه كنم . بنابر اين آنچه در بضاعت منه مي نويسم و از كاستي هاي محتوايي و نگارشي عذرخواهي مي كنم.
    من فكر مي كنم تو زندگي ما بعضي از معلم ها نقشي پر رنگ داشتن
    شايد اين يه بابي باشه كه به ذهن خودمون رجوع كنيم و اگر خاطره اي از معلم هاي خوب خودمون داريم اينجا بنويسيم.ويژگي هاي اونها رو بيان كنيم.يادمون باشه معلمي يه شغل نيست.يه ويژگي يه
    يه خاصيت كه همه ي ما مي تونيم اون را داشته باشيم

    پاسخ دادنحذف
  2. با سلام
    خاطره خیلی خیلی خوبی بود به نظر من شغل معلمی خیلی مقدسه و هرکسی توانائی یاددادن و درست یاد دادن را نداره باید از یک نوع بی آلایشی برخوردار باشی تا بتونی اون چیزی را که در ذهن داری یاد بدی هر چه خلوص نیت بیشتر باشه بهتر میتونی یاد بدهی از بعضیها وقتی سئوال میکنی به سختی جواب میدن این چند دلیل داره یکی اینکه حوصله ندارن دوم اینکه دلشون نمیخواد اون چیزی که میدونن براحتی در اختیار بقیه قرار بدن به نظر من معلم شدن نیاز به اموزشهای زیادی داره که در حال حاضر در ایران ما وجود نداره به امید روزی که اول آموزش چگونگی تدریس مهم باشه سپس آموزش دادن

    پاسخ دادنحذف
  3. تو يه وبلاگ ديدم يكي از دانشجويان استاد رو اينگونه معرفي كرده بود.
    دکتر نشوادیان : در سر کلاس استاد تازه می فهمید که هیچی حالیتان نیست!! جرات سوال پرسیدن ندارید چون خجالت می کشید ، بهتر است مثل بچه های خوب از اول ترم خوب درس بخوانید ، خوب گوش دهید ، کلاس را دو در نکنید و تازه در سر امتحان يادتان باشد . استاد به طرز بسیار دقیقی برگه شما را تصحیح می کند ، برگه را به شما نشان می دهد ولی خودتان را خسته نکنید 25/0 هم نمی توانید از برگه بیرون بکشید ، هرچند به سختی از استاد نمره می گیرید ولی در عوض با دیدن نمره 10 شدیداً خوشحال می شوید.

    پاسخ دادنحذف
  4. من تو كامنت قبلي نكته اي رو بيان كردم. اينكه معلمي يه ويژگي يه نه يه شغل.من فكر مي كنماز مشخصات يه جامعه ي خوب اينه كه ادم ها فارغ از نقش هايي كه دارن معلم هاي خوبي باشن.
    همه ما نقش هاي مختلفي داريم
    مادر،پدر،خواهر ،برادر، دوست ، همكار ،شهر وند . هموطن،انسان. همه مي تونن معلمين خوبي باشن. كي مي تونه ادعا كنه مادر معلم نيست.اولين و بهترين معلم مادره.
    همچنين پدر.
    ميدونيم پدر و مادر هيچ چيزي رو از فرزندشون دريغ نمي كنن. از جمله دانش و علمشون رو. يعني انچه رو كه بلدن به بچه ها شون ياد مي دن. علمشون رو از هر كس دريغ كنن از بچه ي خودشون دريغ نمي كنن.
    يه جايي خوندم.ژاپني ها تو محيط كارشون براي آموزش يه قانون دارن و اون رابطه ي پدر و فرزنديه در اموزش.
    يعني همون طوري كه پدر همه ي آموخته هاش رو تمام و كمال به فرزندش ياد مي ده و هيچ نكته اي رواز فرزندش دريغ نمي كنه
    در محيط كار يك كارگربا تجربه يا استاد كار ژاپني تمامي نكات و ظرايف رو به كارگر يا همكار نو اموز آموزش مي ده
    و اين رمز موفقيت ژاپني هاست.
    اين موضوع تو جامعه ي ما يه مصيبته.و عامل بسياري از بدبختي ها.
    متاسفانه بعضي از بزرگان فرهنگ و ادب فارسي هم به اين معضل دامن زدند.
    مثلا سعدي تو اون حكايتش مي گه اون كشتي گير قهرمان به شاگردش همه ي فنون كشتي را ياد داد بجز يكي .
    بعد كه شاگرد ناخلف افتاد . از همون يه فن استفاده يا به تعبير من سو استفاده كرد و اون رو به زمين زد.
    و اين متاسفانه تو جامعه ي ما و جود داره و عامل گر فتاريهاي ماست.
    اون استاد بيچاره نمي دونست بجاي پنهان كردن اونفن .مدام و تا لحظه ي مرگ بايد فن هاي جديدي رو ياد مي گرفت و ابداع مي كرد تا در مقابل شاگردش كم نياره. نه اينكه فني رو از اونا مخفي كنه!

    بعضي آدمها معلمن
    آيا پيش اومده كه خداي نا كرده مريض شده باشيد .و نزد يه دكتر خوب رفته باشيد. اون به دقت مريضي رو براي شما تشريح مي كنه تو ضيح مي ده حتي گاهي با نقاشي شكل اون رو تشريح مي كنه شما را به منابعي ارجاع مي ده وراهكارهايي براي سلامتي رو براي شما تشريح مي كنه. اون يه معلمه.
    من سالها پيش يه ماشين درب و داغون داشتم. خيلي ازدست اين مكانيك ها كشيده بودم
    يه مكانيك پيدا كردم بي نظير بود. فوق العاده دقيق
    فقط به صدا ها گوش مي كرد و با دقت مي ديد.
    مشكل ماشين رو بدقت تشريح مي كرد . دلايل ايجاد مشكل رو مي گفت راهكار هاي رفع مشكل رو تشريح مي كرد و روش هاي پيشگيري از ايجاد مجدد مشكل رو ياد اور مي شد.من اين دقت نظر رو در بسياري از تحصيل كرده ها هم نديده بودم. اون ويژگي معلمي داشت.ياد دادن يه خاصيته كه زندگي رو براي ما لذت بخش تر مي كنه.

    نظر شما ؟

    پاسخ دادنحذف