کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

نامي(1)

خاطره اي ازسعيد

مادبيرستان روزبه مي رفتيم مدرسه اي شلوغ در جنوب شهر تهرون.

اون سال يه معلم ادبيات جديد برامون اومده يود به اسم آقاي نامي.آقاي نامي ميانه سال و جاافتاده بود. لهجه ي غليظ اذري داشت و همه ي"ق"ها رو"گ" تلفظ مي كرد.اون خيلي جدي و سختگير بود .يه تعصب عجيبي روي فرهنگ و ادبيات ايران داشت.ما كه هميشه فكر مي كرديم جبرو مثلثات و فيزيك و شيمي درسهاي جدي هستن.حالا فارسي هم شده بود قوز بالا قوز.اون علاوه بر كتاب درسي كتابهاي ديگري هم در زمينه ي ادبيات، معرفي و بچه ها رو به مطالعه تشويق مي كرد.ما هم يه مشت جوون خام و شر و شور بوديم و به درس خوندن (بخصوص فارسي) عادت نداشتيم.گفتيم بذار براي خودش هر چي مي خوادبگه.حدود دو ماه ازسال گذشته بودو قرارشد آقاي نامي از ما يه امتحان قوه بگيره.نامي هم يه امتحان جدي از( مباحثي كه گفته بود و ما نخونده بوديم) گرفت.

جلسه ي بعد نمرها رو آؤرد. وضعيت معلوم بود.نمرها افتضاح بود.اونم به ما توپيد. بچه ها بشدت از دستش عصباني بودن. تو عوالم نوجواني و خامي تصميم گرفتيم حقش رو كف دستش بذاريم.سالهاي آخر حكومت شاه بود و جو انقلاب و آشفتگي.تصميم گرفتيم جلسه بعدي سر درس فارسي حاضر نشيم وبه اصطلاح اعتصاب كنيم و حالش رو بگيريم. سه شنبه صبح فارسي داشتيم.روبروي مدرسمون يه پارك بود تصميم گرفتيم صبح بريم تو پارك و سر كلاس نريم. صبح سه شنبه رفتيم تو پارك و به مدرسه نرفتيم. پنج شيش نفر از بچه هاي كلاس تو جمعمون نبودن. متوجه شديم اونا رفتن به مدرسه و سر كلاس درس حاضر شدن.يواش يواش ترس برمون مي داشت. منتظر بوديم هر لحظه مدير و ناظم و اقاي نامي سر برسن و ما رو با پس گردني و تيپا به مدرسه ببرن و حقمون رو بذارن كف دستمون!عوامل توطئه رو شناسايي كنن و به خدمتشون برسن.به اونهايي كه رفته بودن سر كلاس هم يه امتياز ويژه بدن. يه نمره ي انضباط خوب به همراه امتياز در درس فارسي ويژه براي حضور به موقع در كلاس.

هر لحظه اضطرابمون بيشتر مي شد و منتظر بوديم ببينيم كه آخر و عاقبت اين قضيه چي مي شه.

زنگ خورده بود و بچه ها سر كلاس رفتن.پس از نيم ساعت ديديم اون شش نفر بالب و لوچه ي آويزون دارن ميان به طرف ما.

تعجب كرديم. چه اتفاقي افتاده بود؟

شرمنده و خجالت زده به ما رسيدن.

ازشون پرسيديم.چي شده؟

چرا سر كلاس نرفتين؟

يكي گفت ما رفتيم سر كلاس.

آقاي نامي اومد سر كلاس و پرسيد: بقيه ي بچه ها كجا هستن؟

ما هم گفتيم اونا بخاطر نمره هاشوناعتصاب كردن.

تصميم گرفتن سر كلاس حاضر نشن!

نامي از ما پرسيد پس چرا شما اومديد؟

ما هم گفتيم خوب ما مي خواستيم از درس عقب نيفتيم.

آقاي نامي عصباني شد و گفت:شما "گَلط كرديد"(غلط كرديد) كه اومديد!

چرا به دوستتاتون خيانت كرديد؟!

وقتي جمع تصميمی مي گيره شما نبايد به آرمان اونا خيانت كنيد!

بريد گم شيد!

بهت زده به همديگه نگاه كرديم.

از شهامت ،جسارت ، و صداقت اقاي نامي به وجد اومده بوديم.

بعد ازا ین ماجرا درس فارسي بهترين درس و" نامي" نام آورترين معلم ما بود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر