کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

به یاد سالگرد ِ ....

دیگرفرصت به انتها رسیده بود... کم کم زمان پر گشودن بود و رفتن به اوج... جو سنگینی حاکم بود. ثانیه ها بی امان در انتظار پرواز، لحظه شماری می کردند... و پاییز عاشق سکوتی سرد کرده بود تا بار دیگر گرمای معشوق را حس کند....

و صدای قدم های مردی سکوت سنگینش را شکست... صدای قدم های مردی که سرشاراز عشق بود... مردی که سرشار از محبت بود...
و مرد آهسته و با صلابت قدم بر می داشت و بی درنگ حرکت می کرد.... و در آن سکوتِ سرد فقط صدای قدم های مرد بود و بس...

و از صدای گام هایش یکی یکی عاشقان بیدار شدند و در جای پایش گام نهادند و به دنبالش حرکت کردند... عاشقانی که به سبزی برگ و سفیدی ابربودند... واندک اندک صدای لحظه شماری ثانیه ها در میان صدای پایشان گم شد و از گرمای وجودشان برف ها رفته رفته آب شدند....
و همه به کنار مرد آمدند... مردی که با ضرب آهنگ عشق به آنها درس دلدادگی داده بود... مردی که با طنین محبت ، مهربانی را به آنان یاد داده بود و مردی که وقتی دستشان را برای پرواز گرفت، به آنان درس از خودگذشتگی آموخت...
و مرد برای آخرین بار در واپسین لحظات برایشان از عشق و امید گفت و در ذهن هایشان با دستان توانمندش آینده ای روشن ترسیم کرد و بار دیگر دلهایشان را از محبت، گرم و سرشار ساخت...

و از صدای صحبت عشقی که میانشان بود زمین گرم شد و انسان ها یکی یکی برای یافتن مبدا این عشق، پای در راه نهادند و به سمتشان آمدند... و بی صبرانه منتظر تجلی عشق ماندند....
و پرندگان جمع شدند تا پرواز عشق را نظاره کنند و قناری سکوت کرد تا محبت حقیقی را بشنود...

و عاشقان یکی یکی جلو آمدند و با متانت و وقار نشستند و سکوتی سنگین بر هستی حاکم شد...
و مرد ساز عشق را در دستانش گرفت... در دستانی به صلابت دف ، سختی دیده چون سه تار، و چون تار مملو از عشق...

دستش را بالا آورد... چشمانش را بست... نفس ها در سینه حبس شده بود... چشمها خیره مانده بود و هیچ صدایی شنیده نمی شد... انگار تمام هستی لحظه ای از حرکت ایستاد... و مرد دستش را به سرعت پایین آورد و اولین زخمه را بر سازش زد و موسیقی عشق آغاز گشت... و گرمای عشق همه جا پراکنده شد و همه از طنین آن وجودشان گرم شد و شوری درونشان به پا شد...

و پاییز معشوقش را دوباره دید و پرندگان پرواز عشق را آموختند... و ماه و ستارگان که مبهوت شده بودند، آنقدر در آسمان ماندند که طولانی ترین شب سال را رقم زدند... و مردم، آن شب را به مناسبت میلاد دوباره ی عشق، یلدا نامیدند و آن را جشن گرفتند... و اینگونه عشق ماندگار شد....

-----------------------------------------
پی نوشت:
1- سالگرد اجرای کنسرت رسمی گروه موسیقی سنتی دیزانی گرامی باد.
2- امیدوار بودم تو سالگرد اجرا بشه دور هم جمع بشیم و از استادمون تشکر کنیم که ظاهرا میسر نشد. شاید وقتی دیگر....
3- چقدر با هم بودنامون قشنگ بود... درست مثل یه رویا....
4- از استادمون، آقای دیزانی از صمیم قلب ممنونیم که زیبا ترین لحظه ها رو برامون خلق کردند و زیبا طرین خاطره ها رو تو ذهن هامون هنرمندانه نقاشی کردند...

۱ نظر:

  1. آفرين بر امير حسين
    عالي بود
    نگارش 20
    احساس 22
    دمت گرم

    پاسخحذف