کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

آموزش گردويي

آموزش گردويي

كلاس اول دبستان و نيمي از كلاس دوم را در دبستان اماني همدان گذراندم .

معلم كلاس اول ما دانش آموز كلاس ششم ابتدايي همون مدرسه بود.

او در شيفت صبح درس مي خوندوما بعد از ظهري بوديم.

موضوع بر مي گرده به 47سال پيش.

من اونقدركوچيك بودم كه نمي تونستم به اين چيزها فكر كنم . الآن هم برام قابل هضم نيست كه چطوري ممكنه يه دانش آموز12يا 13ساله معلم باشه ولي آنچه در ذهن من مانده بود گواهي بر اين ماجرا است .

فاصله ي خانه ما تا مدرسه دور بود . فارسي كلاس اول هم مثل الان نبود كه ابتدا الف را ياد بگيري بعد ب را وسپس كلمه آب راكه از الف و ب

تركيب شده.در روش جديد يواش يواش حروف الفبا و كلمات متناسب با اونها را ياد مي دن

(روش استقرا از جزء به كل رسيدن)

ولي اون موقع كاملا بر عكس بود. همون اول كار همه حروف الفبا( از الف تا ي) رو يكجا ياد مي دادند (روش قياسي از كل به جزء رسيدن).

بيچاره بچه كه تازه وارد مدرسه شده بودن به يكباره با بزرگترين مصيبت تو زندگيش مواجه مي شد.بعلاوه اينكه اگر اشتباه مي كرد چوب و فلك هم كنارش مرسوم بود .

معلم ما ابتكار خوبي به خرج داده بود . قرار گذاشته بود در مقابل هر مشق شب كه ما ننويسيم ده تا گردو ببريم ، واقعا فكر بكري بود! چرا ؟ خوب معلومه ! تكليف سنگين بودو تعداد گردوهاي پرداختي هم قابل توجه! زمستون همدان خيلي سرد بود . معلم مشق زيادي گفته بود ، سرماي هوا و گرماي لذت بخش كرسي حسابي مرا تنبل كرده بود و از نوشتن مشق شب غافل . فردا وقتي معلم ما آقاي ملكي مشق ها را خط مي زد به من كه رسد ديد مشق ننوشتم. گفت گردوها كو؟ الآن يادم نيست چه جوابي دادم ولي كتك مفصلي خوردم. (آدم در هر سني كه زياد كتك بخوره يادش مي مونه . )

از شانس من اون روز آمده بودند به ما آمپول بزنند نمي دونم براي كدوم بيماري بود. چون كوچيك بوديم وخيلي مي ترسيديم رعايت حال ما رو كردن و بعد از همه كلاس ها به ما آمپول زدند.(غافل از اينكه مشاهده آمپول زدن به اون همه بچه چه اضطرابي در ما كلاس اولي ها ايجاد كرده بود)

مدرسه تعطيل شده بود.درراه برگشت به منزل داشتم به كتكي كه معلم ( بابت نبردن گردو)به من زده بود فكر مي كردم . به ميدونچه اي رسيدم كه عصرها آقاي مللكي با دوستاش گردو بازي مي كرد.

فكر كنم تو قمارِگردوبازي شكست سختي خورده بود و همه ي گردوهاش رو باخته بود.تا منو ديد داغ دلش تازه شد. دويد و يك تيپا به من زد درست همون جايي آمپول زده بودند اگر يادم مانده به خاطر درد زيادش آن بوده ( درد زياد هم هميشه در خاطر مي ماند ) .

اميدوارم سال تحصيلي را باموفقيت پشت سر بگذاريدو كنسرتي را ترتيب بدهيد .

اميدوارم در دستان پر توان شما كه ساز مي نوازيد.

تركه ي آقاي ملكي به چوب دست رهبر اركستر فلك آقاي اماني به آرشه كمانچه و مشق هاي خرچنگ قورباغه به دفتر نت بتهوون

مبدل بشه .

منهم در كنار شما يكبار ديگه شيريني زندگي را تجربه كنم.

****

گردو بازي، مثل تيله بازي، به چند روش معمول بود. گردو به صورت افقي روي زمين قرار مي دادن(اصطلاحا مي كاشتن)و از فاصله ي چند متري با گردوي ديگري از روي زمين با دست و بادو انگشتي شوت مي كردن و درصورت برخورد تصاحب همۀ گردوهاي خود وحريف مي شدن؛ .

۳ نظر:

  1. به اقاي شترنگ گفتم اين خاطرات بخشي از تاريخ اين مرزو بوم و پنهان در سينه هاست.
    نوشتن و طرح اونها بسيار اهميت داره. و از جنبه هاي مختلف روانشناختي ، جامعه شناختي ، فر هنگي و تاريخي قابل بررسيه.اولين قدم مطرح كردن اونهاست . ضمن تشكر از ايشون اميدوارم با همت بي نظيري كه از ايشون سراغ دارم اين كار رئ ادامه بدن.

    پاسخحذف
  2. جناب شايگان عزيزسلام
    حالا كه تطف كرده و خاطره ي كلاس اول را گذاشتيد . در آخرين ساعت كه عازم سفرم اين يادگار را هم مي گذارم . از زحمات شما سپاسگزارم.

    سال دوم دبستان
    دوستان من سال اول را به ضرب گردو و كتك با موفقيت سپري كردم . زن دايي من كه درس خوانده بود و مدتي هم معلم مي گفت: اين ( منظوربنده ) را بگذاريد يك سال ديگر كلاس اول را بخواند تا پايه اش قوي شود . شما فكر كنيد اين هم شد پيشنهاد ( يك سال ديگه كنار آقاي ملكي ) خانواده قيول نكردنند ومرا در كلاس دوم ثبت بام كردند كه با پسر دايي ام در يك كلاس بوديم .
    معلم اين كلاس از شانس من دوست نزديك داييم بود . ( يعني تو پر قو ) و علاقه ي زيادي هم به كبوتر داشت چون هر بار كبوتري را از پنجره در آسمان مي ديد با اون لحجه ي همداني مي خواند ( اينها به يادم مانده ) زاغ مايدم بيا و يا دم سيا بيا . محبت اون شامل حال من بود ومشق نمي نوشتم و نه تنها تنبه نمي شدم بلكه تشويق هم مي شدم
    كلاس دوم در كتاب فارسي درس بود بنام قوقولي قوقو كه در دو بخش بود ( قوقولي قوقو 1 و قوقولي قو قو 2 )
    وقتي به اين درس رسيدم و معلم ما كه به پرنده ها هم علاقه داشت با هيجان خاصي با لحجه ي همداني و بلند خواند قو قو لي قوقو . نمدانم درون من چه اتفاقي افتاد كه از ته دل بلند بلند شروع به خنده كردم . معلم براي اولين بار عصباني شد . دوباره شروع كرد قوقولي قوقو با انفجارخنده ي من و بچه هاي ديگه ،اين بار معلم گوش مرا گرفت و گفت آخرين بار باشد .
    قوقو لي قوقو انفجار خنده اين بار يك سيلي . آخه من توقع نداشتم معلم خروس شود . دوباره قوقو لي قوقو وباز هم خنده . اين بار دوستي با دايي را فرامش كرد وبا اردنگي مر از كلاس بيرون كرد .
    دوستان از شانس بد من اين درس در دو بخش بود و همين ماجرا شايد يك هفته مرا گرفتار كرد .
    باري من با همه ي اينها ثلث اول به ضرب دايي و ثلث دوم به هما ضرب به توان ود در همه ي درسها 20 گرفتم
    در پايان ثلث دوم مهاجرت ما به تهران شروع شد . خوب حالا من رفته بودم تهران با لحجه ي غليظ همداني از همه مهمتر معدل 20 .
    مرا بردند دبستان گلشن واقع در ميدان بروجردي .
    هرگز يادم نميره وقتي مادر بزرگ مرحومم و خواهر بزرگم كارنامه مرا دادند به مدير او از جا بلند شد دستي به سر من كشيد گفت :‌ بچه هاي شهرستان نابغه هستند . خانم صمديان معلم كلاس دوم وقتي كارنامه مرا ديد شگفت زده شد و صد آفرين گفت .
    علي كوچلم هاخ واج مونده بود كه اينا چقدر منا دوست دارند . و در دل خدا را شاكر كه از دست آقاي ملكي و آقاي علومي خلاص شدم . من نمي دانستم چه بلايي سرم آمده من كه درس بلد نبودم ولي بعنوان شاگرد نمونه مي رفتم سر كلاس .
    دوستان اگه خسته شديد ببخشيد . من دنباله ماجرا را در خاطره ي بعدي مي نويسم .

    پاسخحذف
  3. سلام دست اقای شترنگ درد نکند چقدر خاطرات شفاف وروش نگاشته شده اندچقدر دنیای کودکی ونوحوانی زیباست این خاطرات داستان های بهرنگی راثداعی می کند اقای شترنگ سفرتان بخیر وبی خطر باد

    پاسخحذف