اندکی بگذشت... یاران از سخنان شیخ تعجب کرده بودندی و با یک دیگر نجوا همی کردندی که :«الله تعالی! در رسائل همی دیده بودیم که خداوند - جل جلاله - اذکار را عصای دست بشر گرداندی اما ای دریغا که از فضائل ذکر «یاهو» تا کنون غافل بوده ایم.»
شیخ به باب «سِتر یاهو» (1) وارد گشتی و سخن راندی. یاران را از این گفته فهمیدن دشوار آمد.
شیخ را گفتند که سخن آسان گردان. شیخ اندکی سر در گریبان برد و برای فهم یاران سخن ساده گردانید. سپس سر بر آورد و بگفت: «invisible در یاهو به مثال روح خارج از کالبد ماند. که موجود باشد و حیات داشته باشد ، لیکن از دید جن و انس پنهان. مگر آنان که پیشه ی احضار ارواح دارند (2) همی توانند با چشم بصیرت (3) آنان را نظاره نمایند و از وجودشان آگاه گردند»
اصحاب را از این تمثیل وقت خوش آمد و جامه پاره کردند و نعره ها زدند
-----------------
پاورقی:
1- Invisible
2- invisible detect دارند
3- invisible detect
دوستی می گفت:
پاسخحذفبین چن تا جوون نشسته بودم و او نا بسیار با هیجان گرم گفتگو بودند.من با دقت به اونا نگاه می کردم. همه ی حواس خودم جمع کردم تا متوجه ی گفتگوی اونها بشم هر چه بیشتر دقت می کردم کمتر متوجه می شدم. واقعیت اینه که زبان جدیدی در حال شکل گیری در میان نسل جوونه.
امیر حسین با این نگارش زیبا قدیم رو به جدید پیوند زده
جمله ای هست که می گه:
"فرزند زمان خویشتن باش"
به عبارت دیگه " در زمانه خودمون زندگی کنیم "
نه در دیروز و نه در فردا.
به نظر من "خوشبخت امروز" ریشه در "شناخت دیروز" و "نگاه به فردا" داره
خوشبختانه این وبلاگ این سعادت را داره که گفتگویی بین نسلها باشه.
از یه طرف خاطرات خواندنی اقای شترنگ حال هوای دیروز را با همه شیرینی ها و تلخی هاش به تصویر می کشه.
و از طرف دیگه نسل جدید که جذابیت های عصر جدید را بیان می کنن.
دوش امير حسين با چراغ همي گشت گرد شهر
پاسخحذفكز ياهو و گوگل پشيمانم فيس بوكم آرزوست
اسلام. عليلك يا شيخ و الشيوخ امير حسيبن حفظ الله
شيخ ما امير حسين حفظ الله چون چندي به واسطه ي گذر از از اولين كوي عشق در ركاب انواع جزوات القلم في هزاران چي ( قلم چي ) ابيضت عينها خوانين شاهنامه نحن نقص عليك احسن القصص رهايي يافته از رايانه يا به زبان بازاري يارانه دوري گزيده بود و اينك از جدال كه بسي سترگتر از مبارزه با اكوان ديو مي باشد فارغ البال گرذيده . شيخ امير حسين دستها به چپ و راست رو به شمال و جنوب گشوده و محكم بر سينه مي كوبدهل من ناصر مي طلبد كلاه خود بر سر ، زره بر تن ، كي برد بر دست و چشم در مانيتور دوخته و مي خواهد اين عول تنبل وادار به سرعت نمايد
انشاء الله
سلااااام به همه. یه سلام ِ توپ و پر انرژِی!
پاسخحذفمن نمی دونم چی بگمD:
فقط اینکه الان بعد از خوندن نظر حماسی-عاشقانه ی آقای شترنگ احساس گلادیاتور بودن بهم دست داده و من هم بهش دست دادم. فقط کاش به جای کوی عشق می ذاشتین خوان اول! آخه این کوچه اصلا عاشقانه نبود (فرود در جریانه!) بیشتر درگیری بین ما و کتاب هامون بود (مگه نه فرود؟)
اما خلاصه اینکه کلی حس گلادیاتور بودن کردم!
در مورد شعر هم باید بگم که آقای شترنگ زدید به هدف! من الان دو سه روزی هست که تازه فهمیدم فیس بوک چه چیز باحالیه! به زور از پای فیس بوک بلندم می کنن!
فقط یه سوال! من نفهمیدم غول تنبل ِ دوم کیه که دارم وادار به سرعتش می کنم؟D:
ما آزموده ایم در این وبلاگ بخت خویش
عمرا اگه بیرون بکشم از این وبلاگ رخت خویش!
(حافظا العفو!!!)
امير حسين عزيز جسته نباشي
پاسخحذفاين غول تنبل كه لاك پشت وار و با هزاران ناز و اطوار به ضرب دونك به ضيرب دو همراه با جوالدوز هم با سرعت حركت نمي دانم رايانه و يت يارانه است كه دائم هم چون خاطره ايي كه برات تعريف كردم
حريف حريف مي كنه
همه را تو قيف مي كنه .
شاد باشي