پرویز شترنگ گفت:
جعبه ی جادو
تابستان فصلي سرشار از شادي برای اهالي كوچه درختي بود. آخرين امتحان را كه مي داديم با بچه های محل كنار نهر كوچه جمع مي شديم و برای سه ماه تعطيلي برنامه ريزي مي كرديم. برنامه هاي ما اينها بود: رفتن به آب موتور،(اونجا يه موتور بزرگ ،آب را از دل چاه بيرون مي آورد و به حوضچه اي مي ريخت و از اونجا آب به زمينهاي كشاورزي هدايت مي شد). اين حوضچه مكان خوبي بود برای آبتني در گرمای تابستان.درست كردن تاب با لاستيك فرسوده ي دوچرخه از انواع بازي هاي رايج اون موقع بود. دبيرستاني ها برای واليبال تور و برای فوتبال دروازه گل کوچیک درست می کردند.
دخترا هم مشغول یه قل دوقل می شدند با هفت تا سنگ کوچیک،
بعضی هم لی لی بازی می کردند ( با گچ روی زمين چهار خونه ي لي له را ترسیم مي كردند)
گاهي هم از رو شيطوني اشاره هايي بين ما رد وبدل مي شد. دم غروب بزرگترا حياط و كوچه را آب و جارو مي كردندو آماده می شدن برای شب نشيني .
آفتاب كه غروب مي كرد روی پشت بوم رختخوابها پهن می شد تا هوا بخورند و خنك شوند و کوزه آب هم پر مي شد و لب بوم گذاشته مي شد تا باد بخوره و خنك بشه.
***
تابستان اون سال یه واقعه ی تازه همه ی همسایه ها رو به هیجان آورد. خبر به سرعت بین همه پخش شد.
آق ابرام همسايه ي كوچه پشتي ما يه تلویزيون RTI مبله خريده بود.
واقعه ی عجیبی اتفاق افتاده بود و همسایه های دسته دسته به زیارت این جعبه ی شعبده و جادو می رفتندو با تعجب به اون خیره می شدند.
جل الخالق! از بازیهای این موجود دوپا.
حالا دیگه نعوذبالله پا توکفش خدا کرده!
یه موجود جدید وارد زندگی اونها شده بود.
آقا ابرام هم با آب وتاب و با تشریفات خاصی دگمه ی تلویزیون مبله ی سیاه و سفید لامپی را فشار می داد و همگان در انتظار معجزه ی جعبه ی جادو می نشستند. لامپ تلویزیون گرم می شد و یواش یواش اول صدا و بعد تصویر ظاهر می شد. روزهای اول حياط اتاق و رو پشت بوم خانه ی روبرو پر مي شد از جمعیت. همه ی همسایه ها با هیجان تلویزيون را تماشا می کردند.فقط خانواده ي آق ابرام ازتماشا محروم بودند. چون دائما مشغول چاي دادن وسروسامان دادن و جا به جا كردن مردم بودند.
موقع پخش سريال مرادبرقي،نه تنها تو خونه، بلكه توی حياط و دم درهم جمعیت ايستاده بود.
کم کم موضوع به یک مشکل بزرگ برای آق ابرام و خانواده اش تبدیل شد. بیچاره ها از دیدن تلویزیون محروم شده بودن و فقط به مردم سرویس می دادن.
سماور مدام قل قل می کرد و استکانهای چایی بود که پر و خالی می شد. آق ابرام بیچاره که روز های اول با خوشحالی و روی گشاده همه را به خونه اش دعوت مي كرد. و با اشتیاق تلویزیونش را به همسایه ها نشون می داد.حالا دیگه پکر وحالش گرفته بود بارها تو صحبت هاش می گفت: تهیه تلویزیون خیلی راحته. من تلویزیون را پنجاه تومن خریدم از دم قسط ماهی 5 تومن.
هر کدوم از شما اراده کنه به راحتی می تونه یه تلویزیون بخره. صاحب مغازه هم بامن آشناست. می تونم سفارش شما رو بکنم تا با شرایط راحت تر هم بتونید تلویزیون رو تهیه کنید.
ولی گوش همسایه ها به این حرفا بدهکار نبود.
رفته رفته حوصله خانواده ي آق ابرام سر رفت.
يه روز كه برای تماشای سریال مراد برقی به خونه ی آق ابرام رفتيم. ديدیم تلویزيون فقط برفك نشون مي ده .
آقا ابرام گفت تلویزیون خراب شده و همش بارش برف را نشون می ده!
****
یاد لطیفه ای افتادم از اون روستایی که یه ساعت خریده بود و رفته بود توی ده. دسته دسته جمعیت ده به دیدن ساعتش می اومدن و ساعت رو می پرسیدن.
ساعت چنده؟
اولش با ذوق و شوق ساعت رو نشون می داد و زمان را به هم ولایتی ها اعلام می کرد. بالاخره
کلافه و عصبانی شد. رو به جمعیت کرد و گفت:
اونقدر بَپُرسید بَپُرسید تا بَر.....به ساعت!
***
حالا ظاهرا تماشای بیش حد تلویزیون هم بلایی سر اون آورده بود.
من هم مایوس از تماشای تلویزیون سلانه سلانه به طرف خانه راه افتادم. زمان پخش مراد برقی بود خیلی دلم می خواست ببینم داستان مراد برقی و محبوبه و یاقوت به کجا می رسه؟.
اومدم خونه.گرمای داخل خونه در اون شب تابستون منو به پشت بوم کشوند. به عشق دراز کشیدن روی رختخواب خنک بر روی پشت بوم آب پاشی شده رفتم بالای بوم.
از رو پشت بوم ما . داخل حیاط و اتاق خونه ی آق ابرام دیده می شد.دیدم آق ابرام و خا نواده اش با آرامش خاطرو به دور از همسایه های مزاحم پای تلویزیون نشستن و مشغول تماشای سریال مراد برقی هستن.!!!
بعدا معلوم شد كه خودشون سیم آنتن را در مي آوردند و ما برفك مي ديديم . به هر حال هواي تلویزيون از سرمان رفت و به برنامه هاي خودمون سرگرم شدیم.
َ
امروز سر شغل شریف کلاه بوقی سازی که بودیم به شاداب گفتم یادش بخیر اون موقع وقتی برامون سگا خریدن چه ذوقی کردیم. ما که تنها تفریحمون دوچرخه سواری تو کوچه اونم فقط تو فصل تابستون بود، یهو با وسیله ای مواجه می شدیم که اولین تجربه ی مجازی زندگی کردن رو برامون رقم زد...
پاسخحذفآقای شترنگ فکر کنم بتونم احساستون رو موقعی که تلویزیون اومد درک کنم. چون تقریبا نسل ما هم با پدیده ی کامپیوتر و دنیای مجازی در دوران نوجوانیش مواجه شد.
خدا به خیر کنه! یعنی بچه های ما (=نوه های شما) قراره با چه پدیده ای تو نوجوونیشون مواجه بشن؟؟؟؟!!!!!
آقای شترنگ امروز با شنیدن حضور شما در مجلس سخنرانی، عجیب دلم براتون تنگ شد.
پاسخحذفخدا کنه جمعه زودتر برسه....
امير حسين خوب سلام
پاسخحذفامروز فكر مي كردم من و تو شديم بيان كنده ي دو نسل . من عهد قديم و تو دوران جديد . چقدر تشبيه تو در رابطه با دوران تلويزيون و كامپيوتر جالب بود .
امير حيسن تو دوران ما تخليه ي انرژي نوجوانان رفتن سر خيابان و به انتظار رسيدن درشكه اي برا گرفتن پشت آن و به اصتطلاح سواري گرفتن كوتاهي با توجه به اينكه هميشه تازيانه سورچي ردي بر گرده ي ما مي گذاشت . امروز تخليه ي انرژي شما شده همين رايانه كه بسيار هم بجاست . با اين تفاوت دستهاي ما قوي مي شد براي گرفتن پشت درشكه و وانت گرده هايمان پذيراي مهميز سورچي و دلهايمان ازرده از افتادن دوستي از پشت وانت . امروز ذهنهاي شما هر روز قوي تر و قوي تر و دانش و شناختتان بيشتر و بيشتر كه اميوارم با ورزش جسم قوي هم داشته باشيد . امير حسين انتقاد صادقانه ي از خود هميشه راه گشادي خود و ديگران است . من با اين دنياي مجازي دير آشنا شدم و متاسفانه با گذر زمان ذهنم هم تنبل و تنها در مبارزه با چالشهاي زندگي كه اين دستگاه مجازي هم براي نسل تبلي چون من هم چالشي است اين دوستان خوب قديم ياراني كه با دل و جان به بهاي كل زندگي باقي مانده اند موجب سينه سپر كردن من است و تا دوستان و شما جوانان هستيد هنوز توان پشت درشكه گرفتن و چك و چانه زدن با اين دستگاه كه همان كامپيوتر هست را در وجودم مي بينم . دوست عزيز با تو همرم تا پاهايم ياري مي دهد پا كم آورد از دستانم مدد مي گيرم دست خسته شد عصا مي خرم اگر باز هم نشد به نظاره مي نشينم و با شادي هاي شما شادي مي كنم .
من نسل ديروزم دستم را سوي تو از نسل امروز دراز مي كنم و به گرمي مي فشارم برو كه همسفريم .
اقای سخنران در باره EQ وIQصحبت می کرد.
پاسخحذفهوش هیجانی و هوش عقلی
موضوع جالبی بود.
من هیچوقت با شترنچ و تخته نرد و .... حال نکردم
تصور اینکه چطوری دو تا ادم می شینند و ساعت ها به صفحه ی شترنج زل می زنن . برام عجیب بود. عجب حوصله ای!
از اون عجیب تر اینکه اسمش رو می ذارن ورزش.
بجاش عاشق لی لی بودم . هر چند دخترونه بود .بپر بپر از خونه ها و مهارتهای پرش ازچند خونه اونم با یه پا . هر چه به مرحله ی بالاتر می رسیدی کار سخت تر و هیجان انگیز تر می شد.این بازی ساده و عامیانه از طراحی جالب و پیچیده در مراحل پیشرفته بر خوردار بود."عجب تعادل جسمی و روانی ایجاد می کرد."
وقتی قرار بود سنگ رو بندازی تو خونه آخر
باید دستت دقیق کرد می کرد
چشمت دقیق کار می کرد
ذهنت دقیق تقریب می زد
خوب حالا سنک رو پرتاب می کردی
می رفت در انتهای خونه ی اخر روی خط قرار می گرفت
این حالت رو می گفتن "آینه"
حالا باید مراجعه می کردیم به قانون بازی
قانونی که همه ی بچه های کوچیک خودشون راملزم به رعایت اون می دونستند.و تخطی از اون گناهی نابخشودنی بود.
"قانون آینه"
چنانچه بخش اعظم سنگ در داخل خانه قرار گرفته باشد.
پرتاب مورد قبول است.
در غیر اینصورت سوخته به حساب می آید.
در شرایطی که سنگ روی خط قرار گرفنه و نیمی از آن داخل و نیمه ی دیگر در خارج از خانه قرار گرفته.
تشخیص میلیمتری با بچه ی بزرگتر که تجربه ی بیشتری دارند خواهد بود.
همه ملزم به تفسیر قانونی ازرای او خواهند بود.
عجب دنیای قانونمندی است دنیای بازی بچه ها.
بعضی از بچه ها "جر" می زدندو تقلب می کردند.
تقلب گناهی نابخشودنی بود و مجازات سختی در انتظار متقلب بود.
اون " جرزنه" تو بازی راهش نده.
اون برای همیشه از بازیها محروم می شد.
مگر اینکه حسن نیت خودش رو ثابت کنه.
اثبات حسن نیت هم خیلی سخت نیود.
نیازی به حرف زدن و عذر خواهی زبانی نبود.
با یه نگاه به چشمانش می شدهمه چیز را خوند.
اون عفو می شد و به بازی بر می گشت.
یه قل دوقل هم همینطور.در مراحل پیشرفته به توانایی های بالای روانی و حرکتی کار با انگشتان نیاز داشت .
بازیهای " زو"
و "هف سنگ" و"گرگم به هوا" و"قایم موشک "و وسطی.... هم همینطور.
همش بدو بدو و بروز هیجانات .
شاید بازیهای دوره ما بیشتر هوش هیجانی را تقویت می کرد.و درون ما و دغدغه های ما سرشار از هیجانات واحساساتی بود که غالبا بروز نمی دادیم.
با سلام
پاسخحذفوقتي سير ورود سينما و تلويزيون و بعد كامپيوتر ميبينيم متوجه ميشيم يك جريان روبه تنهائي آدمها تقريبا" چهل سال پيش سينما روباز با تعداد بسيار زيادي از آدمهاي تماشاچي و بعد سينماي روبسته با تعداد كمتري و بعدبا ورود تلويزيون( اول يك تلويزيون توي يك محله ( همسايه آقاي شترنگ) و بعد به مرور توي همه خونه ها و و بعد با ورود كامپيوتر به خانه ها انفرادي و تكي )مثل يك مثلث كه هرچه رو با بالا ميره و يا پيشرفت تعداد نفرات كم مي شه البته تكنولوژي خيلي خوبه ولي نه به قيمت تنهائي آدمها
آقای شترنگ عزیز شما دست ما را بگیرید چرا که شما هم تکنولوژی را دارید، هم شور و هیجان و دوستی و محبت و انسانیت... و ما فقط تکنولوژی... اگر همینطور پیش برویم، شبیه به روبات هایی می شویم که فقط بلدند به مانیتور زل بزنند....
پاسخحذفشدیدا نیازمند یاری سبزتان هستیم...
با سلام وصد سلام ودرود خدمت همه دوستان( این نظر مربوط به سیمرغ نوازان است)
پاسخحذفخوب میدونید که چرا من چند وقتی است که نبودم دیگه احتیاج به توضیح نیست. اما همیشه به یاد تان بودم. میدونم که امیر حسین هم در راه دانشگاه است به زودی شیرنی را میخوریم. آخرین خبر را از شاداب در شیراز داشتم که حسابی حسودیم شد.
در مورد این کنسرت ضمن اینکه با نظرات آقای شایگان موتفق بودم والبته با حفظ سر سپردگی همیشگی به استاد.... اما واقعییت این بود که منهم برای اولین بار این انتظار را نداشتم علاوه بر آنچه که آقای شایگان گفتند هوارد دیگری هم بود..از جمله بی نظمی بسیاری که در حین اجرا بود ودر تمام مدت مردم مشغول رفت وآمد بودند. تنها صفحه تلویزیون بوسیله پروزکترها احاطه شده بود وتقریبا با بصورت مینی چیزی نمیدید وسعی کردیم حواس پنجگانه را به گوشمان منتقل کنیم اما باز هم زیاد خوب متوجه نمی شدیم. این کار خیلی حیف شد چون اثر زیبائی است که میشد با اجراء در محیط مناسبتر وبرنامه ریزی بهتر وبا نمتیش انجام شود. من چون قبل بروشور را نخوانده بودم اما پس از مدتی فهمیدم که آهنگساز باید اقای متبسم باشد رد پای او در کنسرت قبل بود یعنی تکرا یک سبک وریتم مشخص که اگر نبود بهتر میشد چون آهنگ این اسطوره به نظر من میتوانست کاملا متفاوت بتشد. البته در زیبا بودن وزیبا ئی اجرا شکی نیست وصدای همایون که براستی زیبا بود.. اما خوب.....
رهبری ارکستر هم که ظاهرا هنوز در این اجراها صورت نمایشی دارد هر چند ما خوب نمیدیدیم اما ظاهرا هر کس به کار خود مشغول بود وکاری به رهبر نداشت که حتما خطای دید ما بلحاظ عدم امکانات دید بود... ولی به حق که نوازندگان خوب مینواختند ودر مجموع کار بسیار زیبائی بود که متاسفانه قربانی تعجیل در اجرا شد امیدواریم که با باز نگری مجدد شاهد اجرای بخق این اثر زیبا باشیم.... والبته این اصلا از مراتب خاک پای استاد بودن من نمکاهد
باسلام و خوشحالی به مناسبت حضور مجدد خانم ایازی
پاسخحذفممنونم از اطهار نظر شما در مورد کنسرت. همه ی مواردی که عنوان فرمودید کاملا به جا بود و من از قلم انداخته بودم.
به نظر من این نقد ها بسیاربرای موسیقی ما ضروری است . مواردی راکه مشاهده می کنیم باید صریح و بی پروا بیان کنیم.
به نظر من مهمترین نیاز موسیقی و موزیسین های ما همین نقدهاست.
این نقد ها به هیچ وجه از ارزشهای موسیقی و موسیقی دان های ما نمی کاهد . بلکه اگر آگاهانه و منصفانه بیان شود.گرانبها ترین هدیه به انهاست.
در باره استاد هم جای هیچگونه شک و شبهه ای نیست. تا انجا که من دریافتم در چهارده قرن اخیر آوازه خوانی در حدو اندازه های ایشان ظهور نکرده. این نکته را از جمیع جهات بیان کردم. تسلط به موسیقی، اواز وشعر واخلاقیات و.....
خلاصه به قول جوانهای امروزی اند موسیقی
و بعداز 50 سال تلاش در عرصه موسیقی یادگاری برومند بجای نهادن(همایون)خود خدمت سترگی به موسیقی است.
که تا دیده ایم آقازاده ها جز تباهی و مصیبت ارمغانی برای ما نداشته اند.
وحضور چنان خواننده ای از نسل خواننده ای خدایی
برای موسیقی ما بسیار مبارک و مغتنم است.
اما نقد من در کنسرت سیمرغ بیشتر متوجه آهنگساز بود. چون خواننده در کارهای ارکسترال آنهم در حد و اندازه های سیمرغ تا حد زیادی تحت تاثیر و تابع آهنگسازست.
همه ی مجموعه و همهی تلاشهای بزرگ گروه در یک نکته باید خلاصه می شد و آن ارایه روایت فردوسی به مخاطب بود. به نظر این مجموعه علیرغم تلاش چشمگیر و ارزشمند خود در انجام این رسالت خطیر تا حد زیادی موفق نبود.
من دوست داشتم نقد های بیشتری نوشته می شد تا چراغ راهی برای این عزیزان میشد
***
بهر حال از حضور شما بسیار خوشحالم.
و منتظر مطالب جدید شما هستیم.
ازآقای شترنگ هم که علی رغم گرفتاریهای متعددشون کمک بزرگی به ما کردند و چراغ وبلاگ را در این مدت روشن نگه داشتندممنونیم.
هنرمندانه زمانه را ثبت می نمایید. اقای شترنگ
پاسخحذفبا سلام در پست بالا نتوتنستم پيام بگذارم نمي دان چرا ؟
پاسخحذفبا سلام خدمت دوستان خوبم
قبل از هر چيز خوشخاليم از حضور سر كار خانم ايازي اعلام مي نمايم و خداي را شاكرم كه در اين ماه خوب حال مادر گرامي ايشان رو به بهبود و انشالله با حضور پر بار مثل هميشه خانه شما پر رونق تر خواهد بود .
جناب شايگان كار زيباي شما ستودني است اميدوارم اهل دل ره توشه ايي با خود ببرند.
الا يا ايهاالساقي ادر كاسنا و نا دلها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
به قول مولانا
اي هد هد صبا به سبا مي فرستمت
بنگر كه از كجا به كجا مي فرستمت
دوست عزيز از ديروز تا امروز تو راه بودم الآن هم ساعت 5/3 صبحه دوستون دارم .
جناب شايگان شنيدم كه ديوان يزيد هم با اين شعر آغاز مي شه ولي با يه تفاوت كوچك .
ادركاسناو نا دلها الا يا ايهاالساقي
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
بازهم سلام
پاسخحذفانگار اين پست بالايي با ما لج كرده و يا اين پست واقعن شده جعبه ي جادو و كامنت مي پذيره .
آقاي شايگان مي دوني من زياد در بوشهر زندگي كردم ولي زيباترن اون دوران زماني بود كه دو سال با خانواده اونجا زندگي كرديم .
نو بوشهر خيام خواني يه رسمه شب يلدا و يا شبهايي ديگه همه جمع مي شند و بقول معروف خيام خواني مي كنند . اولين بيت شعر را يه نفر مي خونه و نفر بعدي پاسخ ميده و همين جور مي گرده در كنارش هم موسيقي اجرا ميشه و شايد تو اون فضا مفهوم شعرهاي خيام نمود خودش را پيدا مي كنه .
جناب شايگان صحبت از موسيقي بود . تو اين دوسال كه خانواده بوشهر بودنند چند تا كنسرت در بوشهر اجرا شد به بركت زندگي ساكت و بدون شتاب شهرستان بهاي ناچيز بليط ما همه ي اونا را رفتيم و برا ما خاطرات ماندگاري خلق شد . يكي از اونا كنسرت زنده ياد استاد بهاري بود با گروه موسيقي بوشهر به دعوت اهل هنر آن ديار . يادمه وقتي استاد را روي سن اوردند زير بغل او را گرفته بودند و كمانچه معرف اون هم توسط پسرش به دست او داده شد و مي گفتند خيلي با ارزش است من كه ديدم تركيبي از بهترين چوب و همراه تزينين زيبا از عاج كه گويا بد از او بنا به وصيتش به موزه اهدا شد .
جناب شايگان استاد بهاري با گروه بوشهر تمرين نداشت و بقول شما بداهه نوازي بود اگر اشتباه نكرده باشم . ولي گيريايي كمانچه نوازي فرهنگ شنونده به قدري بالا بود كه در سالن سينمايي كه انگار كنسرت كه چه عرض كنم بايد گفت كنسرو و آن هم از نوع ماهي كيلكا ولي همه سرا پا شور و شوق .
جناب شايگان امروز با اين بليط هاي سي چهل هزار توماني و اين خدمات نا چيز ظلم بزرگي به گروه است و مردم عاشق . راستي امروز حق مردم در سطح متوسط و پايين از موسيقي چيست تا كي بايد حسرت ديدار استاد شجريان و اجراي او را داشته باشند و هنر منداني ديگر . مردم عاشقند وقتي در سينمايي كوچك در هوايي با هشتاد در صد رطوبت چندين ساعت با اجري آقاي مختاباد لذت مي برند و چندين هفته شارژند . اي كاش باز هم بوشهر بوديم شايد سالي يكبار آرامشي ايجاد مي كرديم براي اين دلهاي پر آشوب
ساعت 5/4 و شايد پرت و پلا مي گم شما ببخشيد و
احساس مي كنم از زندگي عقبم در برابر شما سخت است از موسيقي گفتن ولي دلهاي پر درد راويان قصه هاي شبند و
جناب شترنگ
پاسخحذفشکسته نفسی نفرمایید
شما پیشتاز هستید.
درکارزار زندگی.
****
فریاد می کنم خویش را در سازم
فریاد فریاد فریاد
***
اماآیا فراتر از فریاد هم هست؟!
بلی هست
سکوت
سکوت فراتر از هر فریاد است.
****
اشعار زیبای شما را دیدم
***
هرگز نترس
حادثه های بزرگ
هیچ وقت در دلهای کوچک اتفاق نمی افتد
مثل گرداب در ژرفای دریا
گرد باد در دشت بیکران
***
با اجازه شعر شما رادستکاری کردم
هرگزنهراس
در دلهای کوچک اتفاقی نمی افتد
چنانکه گرداب در حوض
وگرباد در گلدان