(با كليك بر روي كتاب مي توانيد آن را مطالعه كنيد) خلاصه: هر سال عيد نوروز، خاطره بازي با بادبادكهاي دستسازش و لذت بودن و همصحبتي با آنها را در دلش زنده ميكند.
چون موضوع بادبادك بود اين كتاب هم مناسب بود. بخاطر شيفتگي نويسنده به نوروز ، موسيقي ، و كودكي. اميدوارم شما هم از خوندنش و نقاشيهاش لذت ببريد. روي عكس كليك كنيد روي صفحات كتاب كليك كنيد و اگر مي خواهيد صفحات كتاب را در اندازه بزرگتر ببينيد.روي علامت+ كليك كنيد.
بادرود اول اینکه لوگوی قشنگی است. دوم اینکه این مربوط به پست قبلی است که دیروز هر چه کرئم ارسال نشد.. واما.. به قول سهراب چشمها را باید شست ،جور دیگر باید دید.
خوب خوشحالم که شاداب خودش نوشته را تفسیر کرد. .چقدر آدم لذت میبره وقتی این جوانها حرف میزنند اما حیف که بقیه ساکت هستند میدونم که اگر اونها هم وارد صحبت شوند خیلی نظرهای جالبی خواهند داشت اما ما را مستفیذ نمی کنند شاداب جان من این کتاب را خوندم بیش از یک بار .فکر میکنم اولین بار جوانتر از تو بودم وبار دیگر چند سال بعد... اما هر بار یک نتیجه بیشتر نگرفتم وآن همانی چیزی است که امروزه خیلی راجع به آن بحث وگفتگو است وکتاب مینویسند وفیلم میسازند و..و... البته قرنها پیش به نوع دیگر عارفان ما گفته بودند .یعنی خواستن توانستن است ودر راه خواسته خود باید اسقامت وتلاش و..و.... داشت. البته اول بگم که برام جالب است که بطور صددرصد مخالفت میکنی .من هنوز نتونستم در هیچ موردی به این قطعییت برسم که صددرصد موافق یا مخالف باشم.... تو یک قدم از من جلوتری .ولی اینکه میگم باید خودرا به جریان زندگی سپرد به این معنی نیست که بنشینیم ودست ودهان به آسمان باز کنیم . جریان زندگی ، همه چیز دارد ومهمترین آن تلاش و کوشش است تا برسیم به آنجائی که هستیم. اگر میخواهی به درون آب بپری باید قبلا فوت وفن شنا کردن یاد بگیری (وقتی مخاطب تو هستی منظورم تو ومن وهمه است) .باید همه قواعدرا زحمت بکشی ویاد بگیری و..و. اگر ناگهان در آب افتادی به جای اینکه خودرا رها کنی تا تکه سنگها تورا متلاشی کنند.باید از پیش یاد گرفته باشی که مثلا یک تکه تخته چگونه میتواند در جریان آب قایق نجات باشد.پس باید در جریان زندگی دانش راجع به چوب را فراگیری ..باید پریدن وحتی پرواز بلد باشی تا اگر یک شاخه درخت دیدی آنرا بگیری و..و.. خیلی دانش های دیگر تا تلاش کنی برای نجات. جریان زندگی هرگز خوردن وخوابیدن نیست یک جریان بسیار بسیار پرطلاطم است.جریانی که مرغان رفتند وسیمرغ را پیدا کردند. مولانا رفت و خودرا پیدا کرد. سپهری ها رفتند ودیگران وهمه خود را به جریانی سپردند که به هدف برسند. برای خلاف جریان رفتن یک مثال ساده میزنم. فرض کنیم امروز در خیابان ولیعصر هستی ، (تو نوعی.که شامل همه است) میخواهی به تجریش بروی .ولی به جای آنکه بطرف بالا راه بیفتی در جهت مخالف بطرف راه آهن بروی .آیا هیچوقت به تجریش میرسی؟ درعین اینکه زحمت رفتن را هم کشیدی... ویا مثال دیگری... شخصی با استعداد فوق العاده موسیقی ویا علاقه وافر مثلا به فیزیک ،آرزوی رسیدن به بالاترین درجه در این زمینه ها رادارد. اما به جای آنکه در راه وجریان صحیح قدم بردارد( فعلا با محدودیت ها کار نداریم ) آنکس که علاقمند به موسیقی است برود مثلا خانه داری یاد بگیرد ویا اصلا با موسیقی کاری نداشته باشد وفقط بگوید آرزویم این است وآن است ولی سخت است وآنکس که فیزیک دوست دارد برود فقط شعر بخواند ....این بر خلاف جریان رفتن است که هرگز به انتهائی که میخواهد نمیرسد.واینجاست که خلاقیت هم میمیرد.البته من معتقدم در هر کاری که عشق باشد نتیجه هم هست واما ..نه من زیاد باور وقبول ندارم که که مثلا ماهی سیاه کوچولو فقط یکی است ..ویا فقط چند تائی هستند... در دنیای کوانتوم (که فعلا شما ذهنت را زیاد درگیر نکن) هیچ فردیتی وجود ندارد. اگر نویسنده ماهی سیاه کوچولو زنده بود شاید امروز تفسیر دیگری میکرد .شاید هم خودش میدانست وما دیر فهمیدیم. یعنی همان که سپهری ها،فروغ ها ، مولانا، عطار و..و...وبسیاری در سراسر دنیا بدان رسیدند وآن این است که ما همه یکی هستیم هر ذره از من ذره ائی از توست وهمه جریانهای ما موثر در دیگری است. ساده بگویم .اگر آن کس که به قول تو تنبلی میکند ویاآنکس که بر خلاف جریان حرکت میکند. راه را برای تو باز میکند .آنکس که رقابت میکند تورا به تلاش بیشتر تشویق میکند. همه ما وهمه جهان در ساختن هم موثریم. ولی آنکه از ابتداء عشق را زمینه جریان میکند. قطعا به آگاهی هم میرسد .چند روز پیش جمله زیبائی از هرمان هسه خواندم وچند بارهم خواندم (واقعییت شامل مجموعه حقایق وضد حقایق است در مقابل هر حقیقتی یک ضد حقیقت وجوددارد که آن نیز به نوبه خود یک حقیقت است .وقتی تنها حقیقت یا ضد حقیقت را در نظر بگیریم فقط نیمی از واقعییت در بر گرفته میشود که از کمال ووحدانیت بی بهره است) دیگر تز ها ی تنهائی ویکدونه بودن را باید به دست فراموسی سپردوبه دنبال جمع بود وباور داشت که هیچکس تنها نیست .چون هرذره اش در دیگری واز دیگری است ودر مورد نظر دوست عزیز که همه انسانهای ماندگار بر خلاف جریان رفتند .من در حد خودم مخالفم .زیرا آنها دقیقا در جهت جریان رفتند وآنان که بر خلاف جریان بودند نیمه دیگر ماندگاری اینها(حقیقت وضد حقیقت) بودند دل هر ذره که بشکافی.آفتابیش در میان بینی
چندی قبل با یکی از همکاران که اتفاقا مسیولیتی هم داشت گفتگو می کردم و به روشهای نادرست انجام کارها ، دوباره کاریها و انجام رویه های غیر منطقی معترض بودم. او به من گفت تو در" توهم" بسر می بری. من قبول دارم که کارها باروشهای غیر منطقی انجام میشود امافعلا روال کارها اینطوری است از من می خواهند من هم از شما می خواهم .تو هم بی حهت خودت را خسته نکن. اگر هم تو انجام ندهی دهها نفر هستند که انجام می دهند . تو ارمانی می اندیشی و دیدگاهایت بکلی دور از واقعیت است. من هم گفتم من تا انجا که می توانم در این راه تلاش می کنم و هزینه های ان را هم قبول دارم. واقعیت همان است که او می گفت.از نگاه او من ادمی هستم که برخلاف جهت شنا می کنم.و هیچ کاری از پیش نمی برم.خودم را می فرسایم و از مزایایی محروم می کنم. این واقعیتی است که موجود است . اما "حقیقت" چیست؟! من فکر می کنم ما همگی حرفمان در یک راستاست. بنظر من دوستان این وبلاگ هم در یک موضوع مشترکند. و ان درگیری با واقعیات نا مطلوب و توجه به حقایق هستی و تلاش در جهت تحقق آنهااست(هرچنددور از دسترس باشد.) شاید از این نظر خانم ایازی سرآمد باشد.به نظر من ایشان تفاوت قابل ملاحظه ای باسایرهمکاران خودشان دارند. ما هم منتظر شنیدن نظر سایر دوستان هستیم.
مرغان كه كنون از قفس خويش جداييد رخ باز نماييد و بگوييد كجاييد كشتي شما ماند بر اين آب شكسته ماهي صفتان يك دم ازين آب براييد يا قالب بشكست و بدان دوست رسيديت يا دام بشد از كف و از صيد جداييد ؟ جناب شايگان عزيزي . شما ايستاده ايد بر خلاف جريان آب و روز به روز جسم شما كاهش مي يابد ولي در عوض بر جان شما مي افزيادو شعله ي پر فروغ جان شماست انقدر پر توان گشته كه دوستي از ينگه دنيا كه شما را نديده و نشناخته مي گويد نظير ايشان كمياب است و اين نگرش از انديشه هاي شماست كه در وبلاگها منظور نموده ايد چه رسد به مصاحبت با شما . سعديا مرد نكو نام نميرد هرگز مرده آن است كه نامش به نكوهي نبرند . دوست عزيز هزينه هاي مادي از دست رفته را مي دانم هزينه هاي معنوي در آستين داشته ات يكي چون من شاگرديست كه شايد باگذاران سي و چند بهار آشنايي هر روز برايم پر بار تر و هر لحظه برايت بي تاب ترم . رندان سلامت مي كنند جان را غلامت مي كنند مستي ز جامت مي كنند مستان سلامت مي كنند در عشق گشتيم فاشتر وز همگنان قلاشتر وز دلبران حوشباش تر مستان سلامت مي كنند غوغاي روحاني نگر سيلاب طوفاني نگر خورشيد ربانبي نگر سلامت مي كنند افسون مرا گويد كسي ؟ تو به ز من جويد كسي ؟ بي پا چو من پويد كسي ؟ مستان سلامت مي كنند اي آرزوي آرزو آن پرده را بردار زو من كس نمي دانم جر او مستان سلامت مي كنند
نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانی گر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی بخود آی تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی و گلِ وصل بـچیـنی....
راستی.. ببخشید اول سلام یک پیشنهاد دارم با این همه صحبتی که راجع به بادبادک شد.چطوره یک جشن بادبادک بر پا کنیم. جوانترها بادبادکهای خودشون را داشته باشند وجوانان قدیم از اون بادبادکها درست کنند ویک روز که هوا بهتر شد وامتحانات هم نبود همگی بریم به جشن بادبادک. شاید هم بتونیم یک روز را اصلا به این اسم انتخاب کنیم وهر سال جشن بگیریم.وسایر علاقمندان هم شاید شرکت کنند. لطفا همه نظر بدهند...ناهید خانم- شایسته خانم ...شباهنگ- محمد تقی -امیر حسین و..و..و.... شاداب چون این بحث را شروع کرده حق مخالفت ندارد(از اون شکلک ها...)
سالها طول مي كشه تا يه هنرمند پا به عرصه وجود بگذاره. هفته پيش دو تا از اونها رو از دست داديم استاد غلامعلي ني نواز استاد بزرگ سرناي خراسان هفته ي پيش در تصادف رانندگي در جاده بيرجند از دست رفت.
علي آبچوري استاد قوشمه(بجنورد) هم بلافاصله بعد از اون در گذشت. ابچوري (قوشمه) وحسين ببي(دايره) يك روح در دو بدن بودند.كه در نوار شب ،سكوت ، كوير خوش درخشيدند. كي مي تونه باور كنه كه با دوتا ني باريك از بال عقاب (به اندازه كف دست) اينچنين ميشه غوغا كرد و همه رو به اونجا برد كه عقاب موقع آخرين پروازش مي ره
فيلم كوتاه از قوشمه نوازي آبچوري و دايره حسين ببي را از اينجا دانلود كنيد.
در سوگ دو هنرمند دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند» داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند افسوس که افسانهسرایان همه خفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند فریاد که گنجینهطرازان معانی گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند ________________________________________
حرامم بي ته بو الاله و گل حرامم بي ته بو آواز بلبل حرامم بي اگر بي ته نشينم كشم درپائي گلبن ساغر مل جناب شايگان به دنبال گمشده ي خود ساليان درازي است كوچه پس كوچه هاي ذهنم را گشتم . سراغ اين گمشده را از تمامي سلول هاي مغزم گرفتم هيچ نشاني از او نبود . سراغ قابله ي ذهنم رفتم حركتي خلاف مسير روند زندگي . يافتمش از گمشده ام پرسيدم هستي را برايم معنا كرد . گفت از اينجا ادامه بده . اولين جيغ و اعتراز خود را شنيدم . بعد پستان پر شير مادر را به دهان گرفتم و نوازشش را چشيدم . ترانه ي لالايي مادر ( لالا لالا گل لاله ) اولين ترانه ي زندگيم بود . راه را ادامه دادم ديدگانم هر روز بهتر ديدن را به من آموخت و گامهايم استوار تر.آهسته و آرام با محيط بيرون آشنا شدم و گل درخت كوه رودخانه وووو همه را آزمودم شبها روي بام با ما ه و ستاره راز ونياز كردم جلو آمدم درس و مشق شروع زندگي جديد ولي هرگز به گمشده ي خود نرسيدم . روزي در گورستان گور كن را ديدم كه مشغول كندن گوري بود و با خودمي خواند هله عاشقان بكشيد كه چو جسم جان نماند دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نباشد گور كن را گفتم گمشده ام را مي شناسي ؟ گفت / در گور بخواب خوابيدم دستم گرفت گفت انتهاي راه است ولي مي پندارم شروعي ديگر . گفتم چگونه . گفت بيرون بيا دشت را نشانم داد و خواند اين سبزه كه امروز تماشا گه توست / تا سبزه ي خاك تو تماشا كه كيست . از زمين به آسمان نگريستم همه چيز هنر بود از خاك گرفته و تا ستاركان گفتم آفرينده اش . گفت اوج هنر كه تو هم كه آفريده ي اوي بخشي از هنر . ميداني كه چرا ابليس انسان را سجده نكرد ؟ گفتم نه و گفت چون انسان هنرمند آفريده شد و اين ديعه ايست امانت نزد او . و هر كه را از هنر بري است طعمه ي راحتي است براي ابليس . دوست عزيز به همين خاطر است كه هنرمند واقعي بدور از همه كژي هاست . من شب سكوت و كوير را بارها گوش دادم و لذت بردم . شرمنده ام كه استاد آبچوري و استاد حسين ببي را نشناختم و شرمنده تر كه با ساز آنها هم آشنايي ندارم اما خوشحام كه اين مرغان از قفس رها شده چنان شوري آفريدند كه سوكت را برايم معنا كردند چرا كه به گفته ي فروغ سكوت سرشار از نا گفته هاست . جان آنان به جانان پيوست و خيمه عشق بر قله ي هنر افراشتن . يادشان گرامي . در خاتمه شوقي بود در ذهنم بدون فكر و ويراش نوشتم كاستي ها را بر من ببخشاييد . دوستان سايبان آرامش ماه آرام آرام عازم كوچي ديگرم . اين چند روز دمي آرميدم و ميدانم باز مي گردم و در كنارتان زندگي را زندگي مي كنم .
سلام به دوستان دوفايل تصويري ديدني از قوشمه استاد آبچوري و داريه حسين به بي از طريق لينك هاي زير قابل دسترسي است فايل تصويري همان قطعه "درنا" كه در شب سكوت كوير اجرا شده http://www.mediafire.com/?9i177mthsq5snu5#2
به یاد سالهای کودکی: http://www.facebook.com/video/video.php?v=179292875423069&comments
دختر فراش باشی اثر زنده یاد استاد اسماعیل ستارزاده (اسماعیل بخشی) ......... استاد اسماعیل ستارزاده فرزند تیمور از هنرمندان سرشناس صاحب سبک و تاثیرگذار در موسیقی شمال خراسان بود. او در سال ۱۳۰۶ شمسی در قوچان متولد شد و از همان دوران کودکی در محضر استادان هم عصر خود به فراگیری دوتار پرداخت. با توجه به صدای خوشی که داشت خوانندگی و نوازندگی را از پانزده سالگی آغاز و در سال ۱۳۳۸ فعالیتش را در رادیو مشهد شروع کرد و از این طریق به تهران و دیگر نقاط کشور برای اجرای برنامه اعزام گردید و حدود سی سال با رادیو و تلویزیون مشهد و تهران همکاری کرد. وی با توجه به استقبال مردم از موسیقی محلی و تنوع کار و تشویق استادان موسیقی به ساخت آهنگهای فولکلوریک که از آداب و رسوم مردم شمال خراسان سرچشمه میگرفت پرداخت. وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق گروهی هنرمند از سوی وزارت فرهنگ و هنر وقت به مدت دو و نیم ماه به میلان و رم سفر کرد و درآمد این سفر را به آسیبدیدگان سیل ناشی از شکستن سد بایونت اختصاص داد. این هنرمند با شصت سال سابقه هنری زنده کننده هنر فولکلوریک قوچان بود. استاد ستارزاده هرگز از دایره هنر اصیل خود قدمی فراتر نگذاشت و از استعداد خویش در جهت ساخت شعر و آهنگهاى ملی و بومی منطقه سود جست. آهنگهای جان نثار، دختر قوچانی، شاهدوماد، دختر فراش باشی، دختر کُرده، فاطمه سلطان، عشق چوپان، لیلا در واکن، گلاندام و بسیاری دیگر از جمله آثار ماندگار اوست
با درود خوب میبینم که جوانان قدیم یاد هنرمندان خاطره انگیز را زنده میکنند .مخصوصا (دختر فراش باشی) فکر نمی کنم هیچکدوم از جوانها این آهنگ را شنیده باشند. ما هنوز فکر کنم صفحه 33 دورش را داریم. بهر حال ممنون از آقای شایگان وشایسته خانم..اما از هر چه بگذریم ...بحث جشن بادبادکها چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟ ظاهرا شاداب جان فقط من وتو وناهید خانم میریم البته من اینور 2 تا رای هم دارم(مهتاب ویاسمین... من تمروز میرم رشت.فردا دادگاه دارم. امیدوترم تا شنبه همه نظرشان را اعلام وروز را مشخص کنند جای همه شما خالی
چون موضوع بادبادك بود اين كتاب هم مناسب بود. بخاطر شيفتگي نويسنده به نوروز ، موسيقي ، و كودكي.
پاسخحذفاميدوارم شما هم از خوندنش و نقاشيهاش لذت ببريد.
روي عكس كليك كنيد روي صفحات كتاب كليك كنيد و اگر مي خواهيد صفحات كتاب را در اندازه بزرگتر ببينيد.روي علامت+ كليك كنيد.
امير حسين ممنون بابت لوگوي زيباي زمساني وبلاگ
پاسخحذفو حذف موسيقي بلاگ .
بادرود
پاسخحذفاول اینکه لوگوی قشنگی است.
دوم اینکه این مربوط به پست قبلی است که دیروز هر چه کرئم ارسال نشد..
واما..
به قول سهراب چشمها را باید شست ،جور دیگر باید دید.
خوب خوشحالم که شاداب خودش نوشته را تفسیر کرد. .چقدر آدم لذت میبره وقتی این جوانها حرف میزنند اما حیف که بقیه ساکت هستند میدونم که اگر اونها هم وارد صحبت شوند خیلی نظرهای جالبی خواهند داشت اما ما را مستفیذ نمی کنند
شاداب جان من این کتاب را خوندم بیش از یک بار .فکر میکنم اولین بار جوانتر از تو بودم وبار دیگر چند سال بعد... اما هر بار یک نتیجه بیشتر نگرفتم وآن همانی چیزی است که امروزه خیلی راجع به آن بحث وگفتگو است وکتاب مینویسند وفیلم میسازند و..و... البته قرنها پیش به نوع دیگر عارفان ما گفته بودند .یعنی خواستن توانستن است ودر راه خواسته خود باید اسقامت وتلاش و..و.... داشت.
البته اول بگم که برام جالب است که بطور صددرصد مخالفت میکنی .من هنوز نتونستم در هیچ موردی به این قطعییت برسم که صددرصد موافق یا مخالف باشم.... تو یک قدم از من جلوتری .ولی اینکه میگم باید خودرا به جریان زندگی سپرد به این معنی نیست که بنشینیم ودست ودهان به آسمان باز کنیم . جریان زندگی ، همه چیز دارد ومهمترین آن تلاش و کوشش است تا برسیم به آنجائی که هستیم. اگر میخواهی به درون آب بپری باید قبلا فوت وفن شنا کردن یاد بگیری (وقتی مخاطب تو هستی منظورم تو ومن وهمه است) .باید همه قواعدرا زحمت بکشی ویاد بگیری و..و. اگر ناگهان در آب افتادی به جای اینکه خودرا رها کنی تا تکه سنگها تورا متلاشی کنند.باید از پیش یاد گرفته باشی که مثلا یک تکه تخته چگونه میتواند در جریان آب قایق نجات باشد.پس باید در جریان زندگی دانش راجع به چوب را فراگیری ..باید پریدن وحتی پرواز بلد باشی تا اگر یک شاخه درخت دیدی آنرا بگیری و..و.. خیلی دانش های دیگر تا تلاش کنی برای نجات. جریان زندگی هرگز خوردن وخوابیدن نیست یک جریان بسیار بسیار پرطلاطم است.جریانی که مرغان رفتند وسیمرغ را پیدا کردند. مولانا رفت و خودرا پیدا کرد. سپهری ها رفتند ودیگران وهمه خود را به جریانی سپردند که به هدف برسند.
برای خلاف جریان رفتن یک مثال ساده میزنم. فرض کنیم امروز در خیابان ولیعصر هستی ، (تو نوعی.که شامل همه است) میخواهی به تجریش بروی .ولی به جای آنکه بطرف بالا راه بیفتی در جهت مخالف بطرف راه آهن بروی .آیا هیچوقت به تجریش میرسی؟ درعین اینکه زحمت رفتن را هم کشیدی... ویا مثال دیگری... شخصی با استعداد فوق العاده موسیقی ویا علاقه وافر مثلا به فیزیک ،آرزوی رسیدن به بالاترین درجه در این زمینه ها رادارد. اما به جای آنکه در راه وجریان صحیح قدم بردارد( فعلا با محدودیت ها کار نداریم ) آنکس که علاقمند به موسیقی است برود مثلا خانه داری یاد بگیرد ویا اصلا با موسیقی کاری نداشته باشد وفقط بگوید آرزویم این است وآن است ولی سخت است وآنکس که فیزیک دوست دارد برود فقط شعر بخواند ....این بر خلاف جریان رفتن است که هرگز به انتهائی که میخواهد نمیرسد.واینجاست که خلاقیت هم میمیرد.البته من معتقدم در هر کاری که عشق باشد نتیجه هم هست
واما ..نه من زیاد باور وقبول ندارم که که مثلا ماهی سیاه کوچولو فقط یکی است ..ویا فقط چند تائی هستند... در دنیای کوانتوم (که فعلا شما ذهنت را زیاد درگیر نکن) هیچ فردیتی وجود ندارد. اگر نویسنده ماهی سیاه کوچولو زنده بود شاید امروز تفسیر دیگری میکرد .شاید هم خودش میدانست وما دیر فهمیدیم. یعنی همان که سپهری ها،فروغ ها ، مولانا، عطار و..و...وبسیاری در سراسر دنیا بدان رسیدند وآن این است که ما همه یکی هستیم هر ذره از من ذره ائی از توست وهمه جریانهای ما موثر در دیگری است. ساده بگویم .اگر آن کس که به قول تو تنبلی میکند ویاآنکس که بر خلاف جریان حرکت میکند. راه را برای تو باز میکند .آنکس که رقابت میکند تورا به تلاش بیشتر تشویق میکند. همه ما وهمه جهان در ساختن هم موثریم. ولی آنکه از ابتداء عشق را زمینه جریان میکند. قطعا به آگاهی هم میرسد .چند روز پیش جمله زیبائی از هرمان هسه خواندم وچند بارهم خواندم
(واقعییت شامل مجموعه حقایق وضد حقایق است در مقابل هر حقیقتی یک ضد حقیقت وجوددارد که آن نیز به نوبه خود یک حقیقت است .وقتی تنها حقیقت یا ضد حقیقت را در نظر بگیریم فقط نیمی از واقعییت در بر گرفته میشود که از کمال ووحدانیت بی بهره است)
دیگر تز ها ی تنهائی ویکدونه بودن را باید به دست فراموسی سپردوبه دنبال جمع بود وباور داشت که هیچکس تنها نیست .چون هرذره اش در دیگری واز دیگری است
ودر مورد نظر دوست عزیز که همه انسانهای ماندگار بر خلاف جریان رفتند .من در حد خودم مخالفم .زیرا آنها دقیقا در جهت جریان رفتند وآنان که بر خلاف جریان بودند نیمه دیگر ماندگاری اینها(حقیقت وضد حقیقت) بودند
دل هر ذره که بشکافی.آفتابیش در میان بینی
چندی قبل با یکی از همکاران که اتفاقا مسیولیتی هم داشت گفتگو می کردم و به روشهای نادرست انجام کارها ، دوباره کاریها و انجام رویه های غیر منطقی معترض بودم. او به من گفت تو در" توهم" بسر می بری.
پاسخحذفمن قبول دارم که کارها باروشهای غیر منطقی انجام میشود امافعلا روال کارها اینطوری است از من می خواهند من هم از شما می خواهم .تو هم بی حهت خودت را خسته نکن. اگر هم تو انجام ندهی دهها نفر هستند که انجام می دهند . تو ارمانی می اندیشی و دیدگاهایت بکلی دور از واقعیت است. من هم گفتم من تا انجا که می توانم در این راه تلاش می کنم و هزینه های ان را هم قبول دارم.
واقعیت همان است که او می گفت.از نگاه او من ادمی هستم که برخلاف جهت شنا می کنم.و هیچ کاری از پیش نمی برم.خودم را می فرسایم و از مزایایی محروم می کنم. این واقعیتی است که موجود است .
اما "حقیقت" چیست؟!
من فکر می کنم ما همگی حرفمان در یک راستاست.
بنظر من دوستان این وبلاگ هم در یک موضوع مشترکند. و ان درگیری با واقعیات نا مطلوب و توجه به حقایق هستی و تلاش در جهت تحقق آنهااست(هرچنددور از دسترس باشد.) شاید از این نظر خانم ایازی سرآمد باشد.به نظر من ایشان تفاوت قابل ملاحظه ای باسایرهمکاران خودشان دارند.
ما هم منتظر شنیدن نظر سایر دوستان هستیم.
مرغان كه كنون از قفس خويش جداييد
پاسخحذفرخ باز نماييد و بگوييد كجاييد
كشتي شما ماند بر اين آب شكسته
ماهي صفتان يك دم ازين آب براييد
يا قالب بشكست و بدان دوست رسيديت
يا دام بشد از كف و از صيد جداييد ؟
جناب شايگان عزيزي . شما ايستاده ايد بر خلاف جريان آب و روز به روز جسم شما كاهش مي يابد ولي در عوض بر جان شما مي افزيادو شعله ي پر فروغ جان شماست انقدر پر توان گشته كه دوستي از ينگه دنيا كه شما را نديده و نشناخته مي گويد نظير ايشان كمياب است و اين نگرش از انديشه هاي شماست كه در وبلاگها منظور نموده ايد چه رسد به مصاحبت با شما .
سعديا مرد نكو نام نميرد هرگز
مرده آن است كه نامش به نكوهي نبرند .
دوست عزيز هزينه هاي مادي از دست رفته را مي دانم هزينه هاي معنوي در آستين داشته ات يكي چون من شاگرديست كه شايد باگذاران سي و چند بهار آشنايي هر روز برايم پر بار تر و هر لحظه برايت بي تاب ترم .
رندان سلامت مي كنند جان را غلامت مي كنند
مستي ز جامت مي كنند مستان سلامت مي كنند
در عشق گشتيم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران حوشباش تر مستان سلامت مي كنند
غوغاي روحاني نگر سيلاب طوفاني نگر
خورشيد ربانبي نگر سلامت مي كنند
افسون مرا گويد كسي ؟ تو به ز من جويد كسي ؟
بي پا چو من پويد كسي ؟ مستان سلامت مي كنند
اي آرزوي آرزو آن پرده را بردار زو
من كس نمي دانم جر او مستان سلامت مي كنند
با عرض پوزش در در بيت ششم مولانا
پاسخحذفخورشيد رباني نگر مستان سلامت مي كنند
نه سلامم نه علیکم
پاسخحذفنه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
راستی..
پاسخحذفببخشید اول سلام
یک پیشنهاد دارم با این همه صحبتی که راجع به بادبادک شد.چطوره یک جشن بادبادک بر پا کنیم. جوانترها بادبادکهای خودشون را داشته باشند وجوانان قدیم از اون بادبادکها درست کنند ویک روز که هوا بهتر شد وامتحانات هم نبود همگی بریم به جشن بادبادک. شاید هم بتونیم یک روز را اصلا به این اسم انتخاب کنیم وهر سال جشن بگیریم.وسایر علاقمندان هم شاید شرکت کنند.
لطفا همه نظر بدهند...ناهید خانم- شایسته خانم ...شباهنگ- محمد تقی -امیر حسین و..و..و.... شاداب چون این بحث را شروع کرده حق مخالفت ندارد(از اون شکلک ها...)
موافقم
پاسخحذفسالها طول مي كشه تا يه هنرمند پا به عرصه وجود بگذاره.
پاسخحذفهفته پيش دو تا از اونها رو از دست داديم
استاد غلامعلي ني نواز استاد بزرگ سرناي خراسان هفته ي پيش در تصادف رانندگي در جاده بيرجند از دست رفت.
علي آبچوري استاد قوشمه(بجنورد) هم بلافاصله بعد از اون در گذشت.
ابچوري (قوشمه) وحسين ببي(دايره) يك روح در دو بدن بودند.كه در نوار شب ،سكوت ، كوير خوش درخشيدند.
كي مي تونه باور كنه كه با دوتا ني باريك از بال عقاب (به اندازه كف دست) اينچنين ميشه غوغا كرد و همه رو به اونجا برد كه عقاب موقع آخرين پروازش مي ره
فيلم كوتاه از قوشمه نوازي آبچوري و دايره حسين ببي را از اينجا دانلود كنيد.
http://www.4shared.com/video/2xhFC7jW/Ali_Abchuri_Qoshmeh.html?cau2=403tNull
مطالب بيشتر را در اينجا بخونيد.
http://our-music.blogfa.com
ب
با سلام خدمت دوستان
پاسخحذفجشن بادبادكها خيلي جالبه اينطوري مي تونيم همگي باهم پرواز كنيم و بگيم بالا بالا بالاتر خوش به حال پرنده ها
در سوگ دو هنرمند
پاسخحذفدعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
________________________________________
حرامم بي ته بو الاله و گل
پاسخحذفحرامم بي ته بو آواز بلبل
حرامم بي اگر بي ته نشينم
كشم درپائي گلبن ساغر مل
جناب شايگان به دنبال گمشده ي خود ساليان درازي است كوچه پس كوچه هاي ذهنم را گشتم . سراغ اين گمشده را از تمامي سلول هاي مغزم گرفتم هيچ نشاني از او نبود . سراغ قابله ي ذهنم رفتم حركتي خلاف مسير روند زندگي . يافتمش از گمشده ام پرسيدم هستي را برايم معنا كرد . گفت از اينجا ادامه بده . اولين جيغ و اعتراز خود را شنيدم . بعد پستان پر شير مادر را به دهان گرفتم و نوازشش را چشيدم . ترانه ي لالايي مادر ( لالا لالا گل لاله ) اولين ترانه ي زندگيم بود . راه را ادامه دادم ديدگانم هر روز بهتر ديدن را به من آموخت و گامهايم استوار تر.آهسته و آرام با محيط بيرون آشنا شدم و گل درخت كوه رودخانه وووو همه را آزمودم شبها روي بام با ما ه و ستاره راز ونياز كردم جلو آمدم درس و مشق شروع زندگي جديد ولي هرگز به گمشده ي خود نرسيدم . روزي در گورستان گور كن را ديدم كه مشغول كندن گوري بود و با خودمي خواند
هله عاشقان بكشيد كه چو جسم جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نباشد
گور كن را گفتم گمشده ام را مي شناسي ؟ گفت / در گور بخواب خوابيدم دستم گرفت گفت انتهاي راه است ولي مي پندارم شروعي ديگر . گفتم چگونه . گفت بيرون بيا دشت را نشانم داد و خواند اين سبزه كه امروز تماشا گه توست / تا سبزه ي خاك تو تماشا كه كيست . از زمين به آسمان نگريستم همه چيز هنر بود از خاك گرفته و تا ستاركان گفتم آفرينده اش . گفت اوج هنر كه تو هم كه آفريده ي اوي بخشي از هنر . ميداني كه چرا ابليس انسان را سجده نكرد ؟ گفتم نه و گفت چون انسان هنرمند آفريده شد و اين ديعه ايست امانت نزد او . و هر كه را از هنر بري است طعمه ي راحتي است براي ابليس .
دوست عزيز به همين خاطر است كه هنرمند واقعي بدور از همه كژي هاست . من شب سكوت و كوير را بارها گوش دادم و لذت بردم . شرمنده ام كه استاد آبچوري و استاد حسين ببي را نشناختم و شرمنده تر كه با ساز آنها هم آشنايي ندارم اما خوشحام كه اين مرغان از قفس رها شده چنان شوري آفريدند كه سوكت را برايم معنا كردند چرا كه به گفته ي فروغ سكوت سرشار از نا گفته هاست . جان آنان به جانان پيوست و خيمه عشق بر قله ي هنر افراشتن . يادشان گرامي .
در خاتمه شوقي بود در ذهنم بدون فكر و ويراش نوشتم كاستي ها را بر من ببخشاييد .
دوستان سايبان آرامش ماه آرام آرام عازم كوچي ديگرم . اين چند روز دمي آرميدم و ميدانم باز مي گردم و در كنارتان زندگي را زندگي مي كنم .
سلام به دوستان
پاسخحذفدوفايل تصويري ديدني از قوشمه استاد آبچوري و داريه حسين به بي از طريق لينك هاي زير قابل دسترسي است
فايل تصويري همان قطعه "درنا" كه در شب سكوت كوير اجرا شده
http://www.mediafire.com/?9i177mthsq5snu5#2
http://www.mediafire.com/?zsb5a29x319uak7
نوشته ي زيبا و با احساس دوست سفر كرده بنظرم خيلي خاص اومد يه حس غريبي توش بود. احساس كردم بايد چند مرتبه بخونمش.
پاسخحذفيه تفسير زيبا و خوندني از رمز و راز هستي.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من بيچاره زدند
شايد "هنر" همان بار امانت باشد.
در هنر "آفرينش" و "زايش" هست.
"هنرمند" "مادر" و "خدا" هر سه آفريننده اند
در واقع هر سه "مادر" آفريده هايشان هستند.
به یاد سالهای کودکی:
پاسخحذفhttp://www.facebook.com/video/video.php?v=179292875423069&comments
دختر فراش باشی
اثر زنده یاد استاد اسماعیل ستارزاده (اسماعیل بخشی)
.........
استاد اسماعیل ستارزاده فرزند تیمور از هنرمندان سرشناس صاحب سبک و تاثیرگذار در موسیقی شمال خراسان بود. او در سال ۱۳۰۶ شمسی در قوچان متولد شد و از همان دوران کودکی در محضر استادان هم عصر خود به فراگیری دوتار پرداخت.
با توجه به صدای خوشی که داشت خوانندگی و نوازندگی را از پانزده سالگی آغاز و در سال ۱۳۳۸ فعالیتش را در رادیو مشهد شروع کرد و از این طریق به تهران و دیگر نقاط کشور برای اجرای برنامه اعزام گردید و حدود سی سال با رادیو و تلویزیون مشهد و تهران همکاری کرد.
وی با توجه به استقبال مردم از موسیقی محلی و تنوع کار و تشویق استادان موسیقی به ساخت آهنگهای فولکلوریک که از آداب و رسوم مردم شمال خراسان سرچشمه میگرفت پرداخت.
وی در سال ۱۳۴۲ به اتفاق گروهی هنرمند از سوی وزارت فرهنگ و هنر وقت به مدت دو و نیم ماه به میلان و رم سفر کرد و درآمد این سفر را به آسیبدیدگان سیل ناشی از شکستن سد بایونت اختصاص داد.
این هنرمند با شصت سال سابقه هنری زنده کننده هنر فولکلوریک قوچان بود.
استاد ستارزاده هرگز از دایره هنر اصیل خود قدمی فراتر نگذاشت و از استعداد خویش در جهت ساخت شعر و آهنگهاى ملی و بومی منطقه سود جست.
آهنگهای جان نثار، دختر قوچانی، شاهدوماد، دختر فراش باشی، دختر کُرده، فاطمه سلطان، عشق چوپان، لیلا در واکن، گلاندام و بسیاری دیگر از جمله آثار ماندگار اوست
با درود
پاسخحذفخوب میبینم که جوانان قدیم یاد هنرمندان خاطره انگیز را زنده میکنند .مخصوصا (دختر فراش باشی) فکر نمی کنم هیچکدوم از جوانها این آهنگ را شنیده باشند. ما هنوز فکر کنم صفحه 33 دورش را داریم.
بهر حال ممنون از آقای شایگان وشایسته خانم..اما از هر چه بگذریم ...بحث جشن بادبادکها چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟
ظاهرا شاداب جان فقط من وتو وناهید خانم میریم البته من اینور 2 تا رای هم دارم(مهتاب ویاسمین...
من تمروز میرم رشت.فردا دادگاه دارم. امیدوترم تا شنبه همه نظرشان را اعلام وروز را مشخص کنند
جای همه شما خالی