بالاخره به فرمایش خان دایی بزرگ آپ کردیم (البته می خواستم آپ کنما اما دلیلی پیدا نمی کردم).
خوب حالا می خواستم چی بگم آهان...!
دیشب، نه دیعصر دایی و خانواده ی گرامی شان تشریفشونو اوردن خونه ی ما...! البته خونه ی خودشون بود... (چرا تو این بلاگفا نمی شه تو پستاش از این آدمکا بزاریم ... در هر صورت من می خواستم شکلک او برادرو بزارم که خیلی دندوناشون پیداست (اندر حمایت از میهن بلاگ)).
خوب داشتم می گفتم...! همینجوری نشسته بودیم که یهو خان دایی گفت:«خوب آقای محمد تقی خان یه تفعل به حافظ بزن» منم که از خدا خواسته سری دیوان حافظ و اوردم . بعد گفتم:« خوب همه یه نیت بکنن تا من یه فال بگیرم...(نمی دونم فالم عین تفعل می زنن یا می گیرن)-خودم نیت نکردم (از این آدمکا که از غم لبشون آویزونه).
از قضا ما اون شعر آسونه که میگه :«دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند, گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدن» و من تو اون صفحش یه چیزی گذاشته بودم که بیاد نیومد. و شعر دیگه ایی اومد که اونم آسون بود...! (چون آقای استاد بزرگوار شوالیه شهرام ناظری) قبلا اینو خونده بودن که شعرشو واستون اون پایین گذاشتم...!
شعر:
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم | محصول دعا در ره جانانه نهادیم | |
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش | این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم | |
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد | تا روی در این منزل ویرانه نهادیم | |
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را | مهر لب او بر در این خانه نهادیم | |
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود | بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم | |
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر | جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم | |
المنه لله که چو ما بیدل و دین بود | آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم | |
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ | یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم |
بعد از اونجایی که این شعر خیلی جالبه منم حس فضولیم گل کرد پرسیدم کی چی نیت کرد؟!
هیچ کس حاضر نشد بگه اما خان دایی بزرگوار فرمودند: «من در باره ی وبلاگ گروه نیت کردم»
منم به داییم حسودیم شد... چون همونی که نیت کرد جوابش عین آدمیزاد اومد اما من وقتی نیت می کنم یه جوابی میاد که هیچ ربطی نداره تازه دوتا غزل قبل و بعدشم می خونم...! (بازم از اون آدمکا ی برادری که لب و لوچشون آویزونه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر