خوب چون نمیدونم هنوز چه جوری علامت بذلرم شما سه تا ستاره قرمز اون بالا فرض کنید.وگفتم تا این مسئله بیات نشده منتظر باقی نظرات نمانم.
میخواستم این مطلب را در قسمت نظرات بنویسم اما گفتم بیام اینجا. چون برای خود من این خیلی جالب بود که واقعا وقتی در هر نوشته ائی تامل و دقت باشه چقدر مطلب میتوان در آن پیدا کرد. از مطالعه متن بادامها وآبگوشت آقای شایگان -سوالی به ذهنم رسید بدون آنکه هنوز خودم جواب دقیقی برای آن داشته باشم. بعد خودم یک روز بر روی سوال خودم فکر کردم بعد آمدم نظرات را خواندم خیلی جالب بودند. در میان آن نظرات باز کلی مطلب وبسیاری حرفها برای یادگیری وگفتگو بود.میبینید چقدر راحت میشود ارتباط برقرار کر دو چقدر راحت میشود گفتگو کرد. ودر میان این گفتگوهاست که میبینیم بسیاری از آنچه که ما درذهن خود اسیر کردیم در اذهان دیگران نیز وجود دارد پس هیچ فکری نمی تواند صرفا متعلق به ما باشد که نتوان آنرا چاره نمود. حداقل بیانش آرام بخش است .میبینیم که چگونه خاطراتی که که شاید سالها فراموش شدند آرام آرام شنا کرده وبه سطح دریای ناآرام ذهن میاید.
در خصوص اون سوال استنباط من از نظرات این بود که تقریبا هیچیک دزدی را قبول نداشتند ومعتقد نبودند که آن بچه ها وآن گربه دزدی کرده باشد وهر کس با تفسیری زیبا این برداشت را به روایت کشید.
منهم در درون خود همین عقیده را داشتم (نه از لحاظ قانونی که اینجا جای بحث آن نیست) آن روز این مسئله فکر مرا مشغول داشت که چرا دزدی را قبول ندارم. که در نهایت باز آن مسئله خواستن مرتب در ذهنم چشمک زد. آن بچه ها وآن گربه دزدی نکرده بودند چون اگر دزدی بود آنها نه کیسه را درآنجا میگذاشتند ونه پوست بادامهارا وآن گربه هم دور دهان خودرا تمییز میکرد پس آنها -هردو به دنبال غریزه خواستن خود بودند.غریزه ائی که در طبیعت هر جانداری نهفته است . اما بعداز این فکر. فکر دیگری مرا بخود مشغول داشت. اندیشیدم که اینجاست که تفاوت انسان ناطق- این اشرف مخلوقات با حیوان نماد پیدا میکند. چون به آن بچه ها میتوان راه رسیدن به خواسته وحتی کنترل نفس را آموخت اما آیا به آن گربه هم میشود آموخت؟..........
تا نظر شما چه باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر