انباز(خاطره ای از دوستم مجید)
آقای دلشاد معلم ادبیات فارسی این شعر مولانا را درس می داد:
این دهان بستی دهانی باز شد
کاو خورندی لقمه های رازشد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک "انباز" کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
تا به کلمه ی "انباز" رسید .گفت "انباز "به معنی شریک و همکار است.شیپورچی دانش آموزرفوزه ی کلاس بود او قد درازی داشت و در نیمکت آخر می نشست.او به هر مناسبت متلک پرانی می کرد.گفت آقا اجازه!
آقا اجازه ! به نظر ما این کلمه ی" انباز" بسیار کلمه ی زشتی است.اقای دلشاد که مرد مودب و محترمی بود پرسید چرا پسرم؟شیپورچی گفت: آقا من برای شما مثالی می زنم:
فرض کنیم من بخواهم با دوستم برای انجام کاری "مشارکت" نمایم.براساس گفته شما باید درخواست خود را اینطوری مطرح کنم:
دوست عزیز آیا تمایل داری با هم "عن بازی" کنیم؟
و کلاس مانند بمب ترکید.
باعرض پوزش به علت عدم رعایت ادب در کلام
این یک روایت بود و من یک راوی
فرهنگ معین:انبازی:همکاری، شراکت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر