موضوع انشا: تابستان را چگونه می بینید؟
ما از بچگی عاشق تابستان بوده ایم و همواره سعی داشتیم در تابستان بخوریم و بخوابیم و بیاشامیم ولی.... اسراف نکنیم!
اما از همان دوران طفولیت به ما فشار هایی می آوردند و کلاس هایی بر دوش های نحیف و شکننده ی ما می گذاشتند که دستگاه پرس ورقه ی بدنه ی خودرو ها هم آن فشار را بر ورقه ی فلزی نمی آورد. و ما کلا از همان کودکی زیر فشار بودیم و به همین دلیل قد مان کوتاه ماند!
تابستان فصل گرمی است. ما تابستان را خیلی دوست می داریم چون می توانیم با شباهنگ و محمدتقی به استخر برویم و آنجا تا می توانیم همدیگر را خفه کنیم و کفر نجات غریق را در بیاوریم و کیف کنیم و هنگامی که دایی رضایمان به ما نزدیک می شود با یک زیر آبی راهش را ببندیم و او چاره ی جز فریاد به مناسبت آنکه از شش جهتش راه ببستند نداشته باشد! و ما او را آب بدهیم و او تلاش کند از دست ما فرار کند.
یا اینکه به ویلای دایی ِ مایه دارمان، شیخ الشیوخ، سرور التجار، معروفٌ فی البازار(!)، سرش همیشه پر کار، دایی فرخ (حفظه الله و ماله و ویلایه و شکمه!) برویم و در استخر نیم متری اش آب تنی کنیم و قایق بادی موجود در استخرش را به همراه ساکنان و مستقران آن چپه بنماییم و برایمان چای بیاورند و ما نیمی ته دریا، نیمی توی ابرها، چایی بخوریم و از درون گرم شویم تا تابِ مقاومت در برابر آب سرد را داشته باشیم.
یکی از فعالیت های ما در اواخر خرداد ماه این می باشد که تهران را زیر پا بگذاریم تا کلاس تابستانی مختلط پیدا کنیم که کمی هم انسان های جدید ببینیم تا بلکه چشممان بعد از 9 ماه پسر دیدن، خستگی اش در برود و هم به قول یکی از کسانی که مطلبش را می خوانم نیمه ی خود را پیدا نماییم. البته ما در این کلاس ها سعی می کنیم فعالیت های فرهنگی داشته باشیم و از هر گونه بی فرهنگی بپرهیزیم چرا که هنر نزد ایرانیان است و بس! ا گاهی هم اوقات پیش می آید که در تور های یک روزه ، کمی قر به کمرمان بیاید و در راستای فرو کردن هنرمان در چشم بیگانگان، رقص اصیل ایرانی را انجام دهیم آن هم در شرایطی که اتوبوس با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرکت می کند و بقیه هم برای ما و برای هنر نماییمان دست بزنند و هورا بکشند.
اما امسال تابستان برای ما خیلی تابستان سختی می باشد. اول اینکه چون هوا بسیار گرم شده و در صورت پیدا کردن نیمه هم نمی توانیم به پارک برویم و مجبوریم با نیمه مان به کافی شاپ برویم که به علت اقامت عنکبوت در جیبمان از پرداخت هزینه ها معذوریم. دوم اینکه امسال بعد از کنکورمان، هروقت شاداب و شباهنگ و محمدتقی ما را می بینند انگار که حقشان را خورده ایم، غضب آلود به ما نگاه می کنند و با لحنی ناله وار به ما می گویند: کاشکی ما به جای تو بودیم و الان راحت و بی خیال و بدون دغدغه برای اول مهر، تخت می خوابیدیم.
وقتی به مغز خود رجوع کردم فهمیدم که انگار اینها خیال می کنند ما اول مهر دانشگاه نداریم. تازه خیلی هم سخت می باشد. ما که در دانشگاه دوست نداریم و ممکن است حوصله مان تا اواسط ترم اول مثل شیری که روی گاز است سر برود. تازه خیلی هم آنجا از اجناس مخالف حضور دارند و ما صورتمان از خجالت گل می اندازد و مجبوریم هر هفته در اثر افت فشار به زیر سرم انتقالی بگیریم!
امسال تابستان به اشغال (جمع شغل!) ما یک شغل جدید هم اضافه گشته و آن رانندگی می باشد که باید مثل یک راننده ی دربار به خانواده ی گرام سرویس بدهیم و در این گرمای خرما پزان در داخل قوطی حلبی بدون کولر که در اصطلاح عامیانه به آن پراید گفته می شود رانندگی کنیم. البته ما رانندگی را دوست می داریم و اگر به ما یک BMW یا بنز یا حداقل یک L90 بدهند که کولرش به جای بخاری کار نکند، بسیار عاشقانه رانندگی می کنیم و اصلا با داشتن چنین ماشین توپ و باحالی از داشتن نیمه نیز منصرف می شویم و همه ی زندگیمان را وقف ماشینمان می کنیم.
در پایان نتیجه می گیریم که تابستان بسیار چیز خوبی می باشد و می توان در آن فعالیت های بسیاری نمود. به شرط آنکه کولر گازی آنقدر شلمان نکند که دو هفته حتی به وبلاگ هم سر نزنیم!
این انشا را تقدیم می کنم به تمام کنکوریان و نیمه کنکوریان و آرزو می کنم همه ی سیصد هزار نفر شرکت کننده در کنکور ریاضی مجاز به انتخاب رشته بشوند و همه ی سیصد هزار نفر هم در شریف قبول بشوند.
----------------------
آموزش های اولیه جهت یادگیری عکاسی:
ما از بچگی عاشق تابستان بوده ایم و همواره سعی داشتیم در تابستان بخوریم و بخوابیم و بیاشامیم ولی.... اسراف نکنیم!
اما از همان دوران طفولیت به ما فشار هایی می آوردند و کلاس هایی بر دوش های نحیف و شکننده ی ما می گذاشتند که دستگاه پرس ورقه ی بدنه ی خودرو ها هم آن فشار را بر ورقه ی فلزی نمی آورد. و ما کلا از همان کودکی زیر فشار بودیم و به همین دلیل قد مان کوتاه ماند!
تابستان فصل گرمی است. ما تابستان را خیلی دوست می داریم چون می توانیم با شباهنگ و محمدتقی به استخر برویم و آنجا تا می توانیم همدیگر را خفه کنیم و کفر نجات غریق را در بیاوریم و کیف کنیم و هنگامی که دایی رضایمان به ما نزدیک می شود با یک زیر آبی راهش را ببندیم و او چاره ی جز فریاد به مناسبت آنکه از شش جهتش راه ببستند نداشته باشد! و ما او را آب بدهیم و او تلاش کند از دست ما فرار کند.
یا اینکه به ویلای دایی ِ مایه دارمان، شیخ الشیوخ، سرور التجار، معروفٌ فی البازار(!)، سرش همیشه پر کار، دایی فرخ (حفظه الله و ماله و ویلایه و شکمه!) برویم و در استخر نیم متری اش آب تنی کنیم و قایق بادی موجود در استخرش را به همراه ساکنان و مستقران آن چپه بنماییم و برایمان چای بیاورند و ما نیمی ته دریا، نیمی توی ابرها، چایی بخوریم و از درون گرم شویم تا تابِ مقاومت در برابر آب سرد را داشته باشیم.
یکی از فعالیت های ما در اواخر خرداد ماه این می باشد که تهران را زیر پا بگذاریم تا کلاس تابستانی مختلط پیدا کنیم که کمی هم انسان های جدید ببینیم تا بلکه چشممان بعد از 9 ماه پسر دیدن، خستگی اش در برود و هم به قول یکی از کسانی که مطلبش را می خوانم نیمه ی خود را پیدا نماییم. البته ما در این کلاس ها سعی می کنیم فعالیت های فرهنگی داشته باشیم و از هر گونه بی فرهنگی بپرهیزیم چرا که هنر نزد ایرانیان است و بس! ا گاهی هم اوقات پیش می آید که در تور های یک روزه ، کمی قر به کمرمان بیاید و در راستای فرو کردن هنرمان در چشم بیگانگان، رقص اصیل ایرانی را انجام دهیم آن هم در شرایطی که اتوبوس با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرکت می کند و بقیه هم برای ما و برای هنر نماییمان دست بزنند و هورا بکشند.
اما امسال تابستان برای ما خیلی تابستان سختی می باشد. اول اینکه چون هوا بسیار گرم شده و در صورت پیدا کردن نیمه هم نمی توانیم به پارک برویم و مجبوریم با نیمه مان به کافی شاپ برویم که به علت اقامت عنکبوت در جیبمان از پرداخت هزینه ها معذوریم. دوم اینکه امسال بعد از کنکورمان، هروقت شاداب و شباهنگ و محمدتقی ما را می بینند انگار که حقشان را خورده ایم، غضب آلود به ما نگاه می کنند و با لحنی ناله وار به ما می گویند: کاشکی ما به جای تو بودیم و الان راحت و بی خیال و بدون دغدغه برای اول مهر، تخت می خوابیدیم.
وقتی به مغز خود رجوع کردم فهمیدم که انگار اینها خیال می کنند ما اول مهر دانشگاه نداریم. تازه خیلی هم سخت می باشد. ما که در دانشگاه دوست نداریم و ممکن است حوصله مان تا اواسط ترم اول مثل شیری که روی گاز است سر برود. تازه خیلی هم آنجا از اجناس مخالف حضور دارند و ما صورتمان از خجالت گل می اندازد و مجبوریم هر هفته در اثر افت فشار به زیر سرم انتقالی بگیریم!
امسال تابستان به اشغال (جمع شغل!) ما یک شغل جدید هم اضافه گشته و آن رانندگی می باشد که باید مثل یک راننده ی دربار به خانواده ی گرام سرویس بدهیم و در این گرمای خرما پزان در داخل قوطی حلبی بدون کولر که در اصطلاح عامیانه به آن پراید گفته می شود رانندگی کنیم. البته ما رانندگی را دوست می داریم و اگر به ما یک BMW یا بنز یا حداقل یک L90 بدهند که کولرش به جای بخاری کار نکند، بسیار عاشقانه رانندگی می کنیم و اصلا با داشتن چنین ماشین توپ و باحالی از داشتن نیمه نیز منصرف می شویم و همه ی زندگیمان را وقف ماشینمان می کنیم.
در پایان نتیجه می گیریم که تابستان بسیار چیز خوبی می باشد و می توان در آن فعالیت های بسیاری نمود. به شرط آنکه کولر گازی آنقدر شلمان نکند که دو هفته حتی به وبلاگ هم سر نزنیم!
این انشا را تقدیم می کنم به تمام کنکوریان و نیمه کنکوریان و آرزو می کنم همه ی سیصد هزار نفر شرکت کننده در کنکور ریاضی مجاز به انتخاب رشته بشوند و همه ی سیصد هزار نفر هم در شریف قبول بشوند.
----------------------
آموزش های اولیه جهت یادگیری عکاسی:
جالب بود! اما :
پاسخحذفکاشکی ما به جای تو بودیم و الان راحت و بی خیال و بدون دغدغه برای اول مهر، تخت می خوابیدیم.
این تابستون هم یه حال و حس عجیبی داره
پاسخحذفمن کاملا حس می کنم
بعد از تموم شدن مدرس0 رفتیم سربازی دوری از خونه و مشکلات سخت اون سالها کار را برام دشوارمی کرد. ولی یه چیز برام خیلی سخت بود اینکه بعد از دوازده سال مدرسه رفتن چرا تابسون تعطیل نیستم و باید حتی درتابستون هم تو سر باز خونه بمونم.حالا بعد بیست سال کار و کار و کار
بازهم تابستون بهتره وقتی صبخ زود میرم سر کار هوا روشنه .عصر هم که کار تموم میشه باز هم هوا روشنه.
این خوبه و به ادم انرزی میده.
***
پس ما دانش آموزان نتیجه می گیرم که تابستان فصل خوبی است وما مدرسه نمی رویم و درس نمی خوانیم و قیافه ی معلم وناظم را نمی بینیم و می توانیم توی کوچه گردو بازی، تیله بازی، قاپ بازی،سگ بازی، گل کو چک و اب تنی در جوی خیابان انجام بدهیم . در این فصل میوه های رنگارنگ می رسد و ما می توانیم به تماشای و نظاره آنها در میوه فروشیها بنشینیم. تابستان دومین فصل سال است هر سال چهار فصل دارد بهار تابستان پاییز و زمستان در این فصل هوا گر متر میشود.راستی در این فصل آدم نصفه کامل می شود.
دوشب متوالی فوتبال دیدن وقلم بدست گرفته در نیمه شب ودیر خوابیدن و صبح زود ساعت 5 سر کار رفتن باعث اتفاقات خاصی در مغز انسان میشود که حاصلش این است.
با سلام
پاسخحذفاميرحسين جان بهت تبريك ميگم كه از قيل و قال مدرسه رها شدي و وارد عرصه جديدي در زندگي شدي
حالا ميتوني رانندگي كني و بالاخره 18 سالگي خوبي در پيش داشته باشي ولي بدون كه تابستون و تعطيلات تابستان ديگه تموم شد تعطيلي تابستون مال زير 18سال ميدوني كه الان تقريبا همه تعطيل هستندو ما سركار اميدوارم كه در تمامي مراحل زندگي موفق و پيروز باشي