غرق شده ایم. در تکنولوژی... در صنعت... در مدرنیته....
انگار فراموش کرده ایم که این همه ابزار و وسایل آمده اند تا، آرامش را برایمان به ارمغان آورند و فرصت تفریح و دید و بازدید را برایمان بیشتر کنند. انگار فراموش کرده ایم که اینها برده های انسانند، نه انسان برده ی اینها!
در جامعه ی امروز تفریحی و کاری به جز نشستن روبروی چشمان بی جان مانیتور و زل زدن به آن وجود ندارد.
بچه های امروزی تفریح را مجازی جستجو می کنند.
جوانان امروزی عشق را مجازی جستجو می کنند.
مردان ، کار را مجازی و زنان خرید را مجازی جستجو می کنند.
پارک ها و شهربازی ها هیجان دیروز را ندارند. خالی اند. باید بسیار منتظر شوی تا چند نفری پیدایشان شود و سوار دستگاهی شوند تا متصدی راضی شود که روشنش کند.
دیگر در پارک ها صفهای بلند جلوی محبوب ترین وسیله ی بازی ، تاب ، وجود ندارد و دیگر کودکی را نمی بینی که برای تاب بازی بی تاب باشد. همه به مانیتورشان چسبیده اند.
کودکان دیروز، در کوچه و حیاط و هر جا که پیدا می شد، تفنگ های پلاستیکی دست می گرفتند و تفنگ بازی می کردند... کودکان امروز، پشت کامپیوترشان، با پیشرفته ترین سلاح ها، تفنگ بازی نمی کنند... قتل عام می کنند...
دیگر دوران عشق های پنهانی و پر از استرش گذشته است. دیگر دورانش گذشته است دلت بخواهد با معشوقت بیرون بروی و تنت بلرزد که نکند پلیس گیرت بیندازد... نکند کسی بهفمد... دیگر آن لذت ِ عشق ِ همراه با استرس مرده است.
دستان گرم معشوقت، جایش را به دکمه های سرد کیبورد داده است و چشمان گیرایش ، جای خود را به صفحه ی چهار در شش ِ چت داده اند و صدای دلنشینش، تبدیل به کلماتی سرد گشته اند و نامه هایی که با خط های کج و معوج که حاکی از هول هولی نوشتن نامه بود و گلی خشک شده در پاکت نامه جای خود را به کلمات تایپ شده و گل های دیجیتالی داده است...
عاشق این بودیم که خرید برویم و در هر مغازه ای عطر اجناس نو را با لذت استشمام کنیم. به کتاب فروشی ها که می رفتیم یک کتاب را هزار بار از سر تا ته ورق می زدیم و بوی کاغذ نو و تا نخورده را استشمام می کردیم و کتاب را با لذت می خریدیم و آنقدر ذوق و شوق داشتیم که برای به خانه رسیدن صبر نمی کردیم و در همان اتوبوس و تاکسی نصف کتاب را می خواندیم و احیانا اگر کسی از ما راجع به چیزی که می خوانیم سوال می کرد با ذوق و شوق برایش توضیح می دادیم و تشویقش می کردیم که او هم آن کتاب را بخواند.
امروز کتابی را که ندیده ای، ورق نزده ای و بو نکرده ای. می خری و صبر می کنی برایت بیاورند تا اگر وقت کردی(!) نگاهی بیندازی. چه بی روح...
در دنیای امروز، راضی می شویم که عزیزانمان را در چت روم ها ملاقات کنیم و اگر خیلی مرام بگذاریم و خاطرشان را بخواهیم، وب کممان را روشن می کنیم.
این همه تکنولوژی آمدند، تا وقت مردم در صف بانک ها و ادارات تلف نشود تا برای دیدار دوستانشان بیشتر وقت بگذارند و بیشتر به تفریح و گردش بروند. اما مردم بیشتر در خانه های خودشان ماندند و بیشتر از هم فاصله گرفتند.
و تو وقتی با کسی دوست می شوی، به جای آدرس خانه ات، آدرس ایمیلت را می دهی...
و این یعنی چه؟
انگار فراموش کرده ایم که این همه ابزار و وسایل آمده اند تا، آرامش را برایمان به ارمغان آورند و فرصت تفریح و دید و بازدید را برایمان بیشتر کنند. انگار فراموش کرده ایم که اینها برده های انسانند، نه انسان برده ی اینها!
در جامعه ی امروز تفریحی و کاری به جز نشستن روبروی چشمان بی جان مانیتور و زل زدن به آن وجود ندارد.
بچه های امروزی تفریح را مجازی جستجو می کنند.
جوانان امروزی عشق را مجازی جستجو می کنند.
مردان ، کار را مجازی و زنان خرید را مجازی جستجو می کنند.
پارک ها و شهربازی ها هیجان دیروز را ندارند. خالی اند. باید بسیار منتظر شوی تا چند نفری پیدایشان شود و سوار دستگاهی شوند تا متصدی راضی شود که روشنش کند.
دیگر در پارک ها صفهای بلند جلوی محبوب ترین وسیله ی بازی ، تاب ، وجود ندارد و دیگر کودکی را نمی بینی که برای تاب بازی بی تاب باشد. همه به مانیتورشان چسبیده اند.
کودکان دیروز، در کوچه و حیاط و هر جا که پیدا می شد، تفنگ های پلاستیکی دست می گرفتند و تفنگ بازی می کردند... کودکان امروز، پشت کامپیوترشان، با پیشرفته ترین سلاح ها، تفنگ بازی نمی کنند... قتل عام می کنند...
دیگر دوران عشق های پنهانی و پر از استرش گذشته است. دیگر دورانش گذشته است دلت بخواهد با معشوقت بیرون بروی و تنت بلرزد که نکند پلیس گیرت بیندازد... نکند کسی بهفمد... دیگر آن لذت ِ عشق ِ همراه با استرس مرده است.
دستان گرم معشوقت، جایش را به دکمه های سرد کیبورد داده است و چشمان گیرایش ، جای خود را به صفحه ی چهار در شش ِ چت داده اند و صدای دلنشینش، تبدیل به کلماتی سرد گشته اند و نامه هایی که با خط های کج و معوج که حاکی از هول هولی نوشتن نامه بود و گلی خشک شده در پاکت نامه جای خود را به کلمات تایپ شده و گل های دیجیتالی داده است...
عاشق این بودیم که خرید برویم و در هر مغازه ای عطر اجناس نو را با لذت استشمام کنیم. به کتاب فروشی ها که می رفتیم یک کتاب را هزار بار از سر تا ته ورق می زدیم و بوی کاغذ نو و تا نخورده را استشمام می کردیم و کتاب را با لذت می خریدیم و آنقدر ذوق و شوق داشتیم که برای به خانه رسیدن صبر نمی کردیم و در همان اتوبوس و تاکسی نصف کتاب را می خواندیم و احیانا اگر کسی از ما راجع به چیزی که می خوانیم سوال می کرد با ذوق و شوق برایش توضیح می دادیم و تشویقش می کردیم که او هم آن کتاب را بخواند.
امروز کتابی را که ندیده ای، ورق نزده ای و بو نکرده ای. می خری و صبر می کنی برایت بیاورند تا اگر وقت کردی(!) نگاهی بیندازی. چه بی روح...
در دنیای امروز، راضی می شویم که عزیزانمان را در چت روم ها ملاقات کنیم و اگر خیلی مرام بگذاریم و خاطرشان را بخواهیم، وب کممان را روشن می کنیم.
این همه تکنولوژی آمدند، تا وقت مردم در صف بانک ها و ادارات تلف نشود تا برای دیدار دوستانشان بیشتر وقت بگذارند و بیشتر به تفریح و گردش بروند. اما مردم بیشتر در خانه های خودشان ماندند و بیشتر از هم فاصله گرفتند.
و تو وقتی با کسی دوست می شوی، به جای آدرس خانه ات، آدرس ایمیلت را می دهی...
و این یعنی چه؟
سلام بیچاره انسان امروز اما همیشه یادمان باشد وقتی درد بفهمیم گامی درجهت درمان برداشته ایم
پاسخحذفسلام امير حسين
پاسخحذفراست ميگي ، وقتي مطلبت را خوندم انگار افتادم تو يه گرداب گيج شدم و دست از اين كي برد كشيدم نيم ساعتي فكر كردم . چرا اينجوري شد .؟ بقول تو مگه قرار نبود همه ي اينا در خدمت انسان باشه . ؟ آخه با اين همه تكنولوژي چند روزه و يا چند ماهه ما نزديك ترين كسان مونا نديديم . كجا رفت اون همه شور و شوق و خنده و ....... .... ؟
يادمه وقتي تو تابستون مي خواستيم بريم امامزاده داوود با چه برنامه ريزي و تداركاتي روبرو بوديم كه خودش بيش از عشق به رسيده امامزاده مزه مي داد . از منزل تا فرحزاد چه دنياي داشت . تو فرحزاد تصميم گيري كه كي چي را ببره و مادر بزرگ و ننه فاطمه كه با قاطر ميرن كي باهشون بره . شب خونه مش رمضون اتاق بگيريم يا خونه ي اتقي ........................................................................................................
امير حسين بي خيال باور كن نمي تونم بنويسم تنها چيزي كه مي تونم بگم متشكرم و كاش مي شد از خيلي از جوانها بپرسيم امامزاده داوود كجاست ؟.
امير حسين عزيز سر كيف شدم مي آم برات مي نويسم از اين همه تكنولوژي كه خوبه ولي چرا ما گذاشتيم سوارمون بشه .
امیرحسین
پاسخحذفمطلب جالبی نوشته بودی
این موضوع مهمیه که می شه در باره اش فکر و صحبت کرد. یه نوع آسیب شناسی توی این داستان هست.
اسمش رو می شه گذاشت تله تکنولوژی.
یعنی تکنولوژی بدون انسان.... بی معناست.
مثالی می زنم.فرض کنیم شما صد یا دویست سال پیش به مدرسه می رفتید. و معلم به شما مشقی از گلستان می گفت و شما ان را با قلم و دوات و با سرانگشتان روی کاغذ (پاپیروس) یا پوست می نوشتید. هر کس تمیز تر و زیباتروبا قلم درشت و نستعلیق کی نوشت.به زیبایی هر چه بیشتر.و در این میان عشق و هنر،مهارت دستها و هنر سر انگشتان حرف اول را می زد.
حالا همان معلم مشق را میگوید . شما متن آن را از اینترنت پیدا می کنی و یک پرینت از ان می گیری .یا با یک میکروفون ان را می خوانی و نرم افزار متنی ،ان را به طور اتو ماتیک تایپ می کند سپس پرینت ان را می گیری.بدون انکه آن متن را بخوانی!
در این تحول چه بدست اوردیم و چه از دست دادیم؟
در مقاله ای از یکی از اهالی فلسفه می خواندم در دنیای مدرن امروز علم را از دست داده ایم و بجای آن تکنولوژی را بدست آورده ایم.
ازدنیایی که آدمها کمتر هم دیگر را می دیدند ولی عاشق یکدیگر بودند.رسیدیم به دنیایی که به لطف ارتباطات امکان رابطه و دیدار بیشتر شده ولی ادمها مثل اشباح مسخ شده و بی روح فقط به هم نگاه می کنند و هیچ احساسی به هم ندارند.
****
اما به نظرمن اینها همه و همه بستگی به خود ما دارد.تکنولوژی و گسترش ارتباطات به خودی خود بد نیست شاید بسیار جالب و جذاب هم باشد.آنچه اهمیت دارد نوع نگاه ماست . ما اگر بخواهیم در هر شرایط و پوسته می توانیم خودمان باشیم.با همان انگیزه هاو احساسات.
جهش و انفجار ارتباطات و اطلاعات بخشی از تعادل ها را بر هم زده.
اما جدال بین کهنه و نو مدرنیته و سنت ره به جایی نخواهد برد
افسوس گذشته و ترس از اینده هم.
راه میانه با درک شرایط و موقعیت راهگشا خواهد بود.
*****
نه در مسجد گذارندم که رندی!
نه در میخانه کاین خمار خام است!
میان مسجد و میخانه راهیست!
غریبم سائلم ان ره کدامست؟
باسلام
پاسخحذفضمن تشکرازامیرحسین
دقت نظر شما باعث خرسندی است ، وجودجوانانی چون شما آینده ای روشن راتضمین می کند
باید درنظرداشت که دردوره گذارهستیم ودردوره گذاراغلب شیفته ابزارمی شویم نه هدف ،وقتی شیفته ابزار می شویم ،معیارها بازمانی که به دنبال هدف هستیم متفاوت وغیرهمگن خواهدبودولذا ایجادفاصله طبیعی است