پيشاهنگي
كلاس سوم دبيرستان بودیم. براي پیشاهنگي ثبت نام مي كردند . من، رضا، باقر، سعيد و چند نفر ديگر ثبت نام كرديم . در كل دبيرستان حدود پنجاه نفري شديم. از ما پول گرفتندو برامون لباس آوردن. وقتي پوشيدم خوشم آمد. توحياط مدرسه يك چادر زديم و توزنگ تفريح انواع تنقلات را مي فروختيم و پولش رو صرف امور مربوطه مي کردیم.
يك مربي از طرف سازمان پیشاهنگی فرستادند كه به ما آموزش بدهد. بعد از ظهر ها از ساعت 5 تا 7 زير نظر مربي آموزش مي ديديم آموزش ها شامل كمك هاي اوليه، انواع گره ها و رژه بود . بعد از چند هفته بيست تا طبل كوچك و يك طبل بزرگ آوردند. من شدم طبالچی يكي ازطبل هاي كوچك. طبل بزرگ راهم برعهده باقر گذاشتند.باقرتوتكيه ي محل طبل مي زد.
اوایل کار،طبل زدن و رژه رفتن خيلي سخت بود ولي به مرور عادت كرديم. ريتم آموزش ما به اين صورت بود . ابتدا با دست راست و چوب مربوطه مي زديم 1 ، 2 و با دست چپ 3، 4 و تكرار باز با دست راست 1، 2 ، 3 و با دست چپ 1 ، 2 ، 3 و راست 1 ، 2 وچپ 3 ،4 .در ضمن رعايت به خط رفتن و حركات يك نواخت پا ها را بايد در نظر مي گرفتيم .
با تمرين بسيار، زبردست و چالاك شده بوديم .معلم در انتظار برنامه ای بود تا توان خود و شاگردانش را به نمايش بگذارد. وارد ماه اسفند شديم . جشن درختكاري در پيش بود. يك روز از خانواده رضايت نامه گرفتند و ما را به اردوگاه منظريه بردند.
ساعت چهار بعد از ظهربه منظریه رسيديم . به سرعت چادر ها را برپا كرديم. چادر خانم ها و آقايان را مشخص كردند. اجاق ها براي چاي و شام برپا شد و هر كس مسئوليتي بر عهده گرفت. شب بسيار خوبي بود شام، لوبيا خورديم و آتش بزرگي افروختيم همه دور آتش جمع شدیم تا پاسي از شب سرود خوانديم. اون موقع جز در مواقع خواب دختر و پسردر كنارهم بودند. به هر كدام از ما دو تاپتو دادند. براي خواب روانه ي چادرها شدیم. زمستان بود و منطقه كوهستاني.تا صبح از سرما لرزیدیم وهر چه خوشي كرده بوديم از دماغمان در آمد.اون شب هيچكس از سرما خوابش نبرد. صبح خسته ،پژمرده و اندوهگين براي صرف صبحانه رفتيم.
بعد از صبحانه نوبت درختكاري رسيد و هر كدام از ما درختي كاشتيم. ظهر ناهار خورديم و بعد از نهار برنامه هاي مختلفي شروع شد. قرار بود ما رژه برويم.ازبیخوابی دیشب همگی پکر بودیم. با بچه ها توی چادر قرار گذاشتيم ما هم تلافي كنيم.
چند بار نقشه ي خود را مرور كرديم. معلم ورزش ما را صدا زد و گفت بچه ها! ازتون مي خواهم سنگ تمام بگذاريم و اميدوارم در استان اول شويم .
ما را به خط کردند جلودارما باقربود با طبل بزرگ.ماطبالچی های کوچک در دو رديف به دنبال او و باقي رژه روندگان هم به دنبال ما .
معلم فرمان رژه داد و ما شروع كرديم. ابتداکمی رژه رفتيم. باقر چوب را بالا برد وبه ما علامت داد
ما هم آماده شدیم و همه با هم شروع کردیم:
اي عزيز فاطمه دستم به دامانت مرو
اي عزيز فاطمه دستم به دامانت مرو
جان به قربانت مرو
جان به قربانت مرو!!
معلم مبهوت ما را نگاه می کرد.!
معلم بيچاره فرياد زد 1، 2 3،4 1 ، 2 ،3 1 ، 2 ، 3
ولي ما كار خود رامی كرديم. در پايان خط رژه ايستاديم. معلم و ناظم و يكي دو نفر از منطقه ما را دوره كردند و گفتند پدر همه تون را در مي آوريم. الان شما تحويل كلانتري شميران مي دهيم.
ما گفتيم اگر اين نوحه از 1،2،3 شما بدتر بود هر كاري مي خواهيد بكنيد. آخه 1و 2 و 3 هم شد سرود عوض تشويق مي خواهيد ما را تنبیه كنيد. خلاصه ما را با دعوا و نارضايتي سوار اتوبوس كردند و به دبيرستان آوردند و فردا من و تعدادي از بچه ها را از پيش آهنگي اخراج كردند. اگر زحمت نبود عكسي از درختكاري آن روز را دارم كه در اين قسمت بگذاريم.
سلام وهزاران درود بر نوجوانهای دیروز خاطره جالبی بود من هم سال سوم دبستان پیشاهنگ بودم مادر ان موقع در روستایی بسیار محروم زندگی زندگی می کردیم واز لباس پیشاهنگی فقط ذستمال گردن وحلقه اش رابه مادادند به ما اموزش داده بودند که هرروز درحالی که دستمال رابه همراه حاقه اش به گردنمان بسته ایم پرچم ایران راکه به همین منظور درحیاط مدرسه نصب شده بود برافراشته نگه داریم ودعاهایی دراوصاف این پرچم سه رنگ ونقوش واقع بران و...بخوانیم البته این کار ما یک هفته بیشتر دوام پیدا نکرد وپرچم همواره درحیاط کوچک مدرسه امان برافراشته ماند گویا دیگر نیازی به دعاهای کودکان مدرسه نداشت
پاسخحذفپیشاهنگی و شیر و خورشید ( هلال احمر)دوره ما هم بود.من جز و شیر و خورشید بودم لباس هامون هم سرمه ای بود . همیشه با پیشاهنگ ها کری می خوندیم و کل کل داشتیم.ما بیشتر کارمون آشنایی با کمک های اولیه و امداد رسانی در شرایط خاص و غیر مترقبه بود این فعالیت های فوق برنامه ، تقویت کننده روح فعالیت های جمعی و گروهی بود .اگر درست اجرا می شدثمر بخش بود.ولی این روحیه ی تظم گریزی و نظم ستیزی همیشه کار دست ما می ده. بعلاوه روح این کارها با اجرای نادرست همیشه نابود میشه. همون طوری که جناب شترنگ هم در داستان اشاره کردند.
پاسخحذفنکته دیگه جدال مدرنیته است با سنت . یا همون نبرد املیسم وفکلیسم.
با سلام به دوستان و عرض سلام مخصوص خدمت آقاي شترنگ عزيز
پاسخحذفمن هم اتفاقا" پيش آهنگ بودم و همانطور كه رضا گفت هميشه بين گروه شيرو خورشيدو گروه پيشاهنگي دعواي قبيله اي بود يادم مياد يكبار هم مارا بردن اردوي منظريه البته خيلي به من خوش گذشت توي منظريه گروههاي زيادي اومده بودن يك گروه شيرو خورشيد بود كه مسيحي بودن معلم بسيار فعالي داشتن شعرهاي زيبائي با بچه ها تمرين كرده بود كه همه به زبان ارمني بود ولي ما يك معلم بي حال داشتيم كه فقط به ناخنهاش ور ميرفت و لاك دستاش ميترسيد خراب بشه اونجابود فهميدم كه اين اختلافات معنائي نداره مهم ارتباطات و سردسته( معلم )است او ارتباط خيلي خوبي با بچه هاش داشت و همه را به اسم كوچك صدا ميكرد و با تمام توان كار ميكرد
فقر همه جا سر میکشد .......
پاسخحذففقر ، گرسنگی نیست .....
فقر ، عریانی هم نیست ......
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ..
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....
فقر ، بشکه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میکشد .....
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
اين متن توي يك وبلاگ بود به نظرم جالب اومد
جناب شترنگ توی وبلاگش
پاسخحذفچند شعر کوتاه گذاشته بود
نتونستم براش کامنت بذارم
بنابر این اینجا براش می نویسم:
مشاعره با شترنگ
>>>>>>>>
شترنگ:
عشق پنهان
عشق را در پستوی خانه که نه
پشت پستوی خانه
آنجا هم نه
در کجای خانه نهان باید کرد
نازنین . ! ؟
***
شایگان:
نازنین!
گیرم عشق را در خانه ات نهان کردی
اما!راستی! ای وای!
با خدا چه می کنی؟
>>>>>>>>>>>>
شترنگ:.
وقتی درختهای شهر برقی می شوند
تعجب نیست
کوهها بادی شوند
و آب سر بالا برود
ما هم ابو عطا گوش کنیم
****
شایگان :
بهاران است!!
وشاخه های درختان شهر
مملو ازشکوفه های الکتریکی!
راستی! درختان نارگیل هم در پارکهای شهر به بار نشسته اند
با نارگیل های درشت پلاستیکی!
از رادیو پخش مسافرکش ها به گوش می رسد:
نوحه های سوزناک
با گوپ گوپ موسیقی پس زمینه رپ و راک
>>>>>>>>>>>.
شترنگ:
پرنده چقدر غرُ می زنی
درخت کاج مستاجر نمی پذیرد
زمستان و تابستان هم سرش نمی شود
****
شایگان:
پرنده! اصرار نکن!
درخت کاج مستاجر نمی پذیرد!
قلبت رابا یک قلب لاستیکی عوض کن!
آنگاه
تمام تیرها ی سیمانی چراغ برق شهر،خانه ی توخواهد بود.
سلام سلام سلام سلام.
پاسخحذفمن کلی ذوق زده شدم وقتی اومدم اینجا و این پست و این مشاعره و اینا رو دیدم.
آقای شترنگ شما زمان شاه موقع پیشاهنگی نوحه می خوندید ما اینجا زمان نوحه، شعر می خونیم! مخالفته دیگه! هر عصری یه طوری ظهور می کنه!
تا اینجا هرکی نظر گذاشته گفته ما دو گروه پیشاهنگی و شیر و خورشید داشتیم و دوست داشتیم تو یکی از اینا عضو بشیم و با گروه دیگه کل کل کنیم!
حالا من می خوام بگم ما هم دو گروه بسیج (!) و انجمن اسلامی داشتیم و دوست نداشتیم تو هیچ کدومشون عضو بشیم اما با این حال این دو گروه همیشه با هم درگیرن!!!
ببین تفاوت از کجاست تا به کجا!
اما ما که بیکار نمی نشینیم و به صورت خودجوش NGO تاسیس می کنیم و کلی هم کیف می کنیم!
در همین راستا من عاجزانه (!) از فرود دعوت می کنم بیاد اینجا با هم یه NGO بزنیم برای حمایت از خودمون و حقوق از دست رفتمون!
من و فرود با هم!
هرچی از مهتاب دعوت کردیم بیاد که نیومد! امیدواریم فرود بیاد!
البته این NGO ما دو بخشه شامل حمایت از نوجوانان و حقوق از دست رفته شون که سه عضو شباهنگ و محمدتقی شاداب رو داره! یه بخشش هم شامل حمایت از جوانان و حقوق از دست رفته شون که من و فرودیم! یا به قول انگیسی ها Forood and I
******
در ضمن. من همینجا در حضور همه اعتراف می کنم که دلم برای خانم ایازی تنگ شده و امیدوارم زودتر به جمع ما برگردند.
یعنی چی تو یه سال از من بزرگتری خودتو جوون میدونی منو نو جوون؟!
پاسخحذفآقا قبول نیس
امیرحسین عضو انجمن حمایت از جنین ها D:
(بله بله این هم از کل کل های ما!)