کل نماهای صفحه

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

شب شومان











ديشب مهمون روبرت و كلارا شومان بوديم.

بروشوركنسرت با يه جمله شروع مي شد كه مضمونش اين بود

زندگي پژمرده مي شود و به پايان مي رسد آنچه بجاي مي ماند موسيقي است..

مشابه آنچه فروغ مي گه: تنها صداست كه مي ماند....

يه شب رويايي بود براي من كه بشدت خسته بودم و به زور خوم را به سالن كنسرت كشوندم.

كنسرت شامل يه كوارتت* و كوينتت** زهي بود.

سه نوازنده از ارمنستان و دوتا از ايران كاري شنيدني را ارائه دادند.

خيلي از كنسرت هاي خوبي كه من تو اين سالها ديدم اونهايي بودن كه مخاطب كمي داشتن

***

همونطور كه ما به شعر كلاسيك خودمون مي نازيم و ادعاي فتح قله هاش رو مي كنيم.

بجرات مي تونم بگم گه در موسيقي كلاسيك هم اروپايي ها كار رو تموم كردند. بخشي از اين موضوع به ماهيت خود موسيقي و تلاش انها بر مي گرده و بخشي از اون به حواشي موسيقي كه حفظ حرمت و جايگاه اين موسيقي باشكوه هست. ( اين موضوع در عكس هايي كه براتون اورد م اومده).

دلم نيومد زندگي پر شور اين دو موزيسين بزرگ رو براتون نيارم.چند لحظه وقت بذاريد و اون رو بخونيد (به نقل از همشهري)

روبرت شومان یکی از آهنگسازان بزرگ دوره رومانتیک در موسیقی کلاسیک آلمان است. او در زندگی کوتاه و پررنج خود آهنگ‌هایی بسیار زیبا در قالب‌های گوناگون به یادگار گذاشته است. این آهنگساز ۲۰۰ سال پیش به دنیا آمد.

شومان تا دیرزمانی میان ادبیات و موسیقی مردد بود. مادرش پیانو می‌نواخت و به فرزند خود از هفت سالگی درس پیانو داد. پدر او ناشر و کتاب‌فروش بود و در خانه کتابخانه‌ای شایسته داشت. روبرت با عشق به ادبیات بزرگ شد. او خواننده‌ پرشور آثار ادبی بود، و خود نیز شعر می‌سرود و رمان می‌نوشت.

پس از مرگ پدر، روبرت شومان که در فکر تأمین زندگی خانواده بود، شهر زادگاه خود، تسویکاو را ترک کرد و برای تحصیل حقوق به لایپزیگ رفت.

در لایپزیگ موسیقی در همه جا حضور داشت و فلیکس مندلسون، آهنگساز نامی، مدیر امور موسیقی شهر بود. شومان در این شهر در برابر کشش موسیقی تاب و توان از دست داد. قریحه و استعداد هنری او بر "عقل معاش" چیره شد و او را یکسره به مسیر موسیقی انداخت. نخست به آموزش نوازندگی پیانو پرداخت و با این که دیر شروع کرده بود، پیشرفتی سریع داشت. رفته رفته به تصنیف قطعات کوچک دست زد، هرچند هنوز از موفقیت مطمئن نبود.

شومان به مباحث نظری نیز علاقه‌مند بود. به همراه معلم پیانوی خود، فریدریش ویک نشریه‌ای پایه‌گذاری کرد به نام "مجله جدید موسیقی"، که تا امروز در آلمان منتشر می‌شود. ویک استعداد و پشتکار شومان را سخت می‌ستود، اما وقتی باخبر شد که او به دخترش کلارا دل بسته است، به شدت خشمگین شد. او به هر ترفندی دست زد تا دلدادگان جوان را از هم دور کند. آنها دوران دلدادگی را با رنج فراق و دوری سپری کردند.

دلباختگان شیدایی

کلارا در ذکاوت و زیبایی سرآمد دختران شهر بود و پدرش عقیده داشت که روبرت شومان برای همسری او به اندازه کافی "شایسته" نیست. اما دو جوان از راه خود برنگشتند و به عشق خود وفادار ماندند. سرانجام هنگامی که کلارا به سن قانونی رسید، آنها موفق شدند با هم پیوند زناشویی ببندند.

آنها در سال‌های نخست زوجی بسیار خوشبخت بودند. کلارا در نقش کدبانوی خانه چند بچه به دنیا آورد و خانه را به خوبی اداره می‌کرد. او در عین حال تلاش می‌کرد کار موسیقی را در نوازندگی و آهنگسازی دنبال کند.

آثاری که روبرت شومان در نخستین سال‌های زناشویی با کلارا خلق کرده سرشار از عشقی نیرومند و آفریننده است. ترانه‌های آوازی، آثار مجلسی، کارهای پیانویی و سمفونی‌ها از عشق پرشور او حکایت دارند. روبرت شومان، پس از ناکامی‌های اولیه، سرانجام موفق شد به عنوان آهنگساز جایگاهی معتبر پیدا کند.

فلیکس مندلسون که مدیریت کنسرواتوار لایپزیگ را به عهده داشت، با شومان دوست بود و از او حمایت می‌کرد. اما موسیقی شومان در لایپزیگ خریدار زیادی نداشت. در این شهر مردم به آثار لودویگ فان بتهوون، فلیکس مندلسون و فریدریک شوپن علاقه داشتند. کلارا در هر فرصتی با اجراهای استادانه و ظریف یادآوری می‌کرد که همسر او نیز آهنگسازی بزرگ است.

در کرانه‌ راین

در سال ۱۸۵۰ شومان در چهل سالگی همسر و فرزندان خود را به دوسلدورف آورد و مدیریت ارکستر این شهر را به عهده گرفت. در نخستین آثار این دوره شور و نشاط او از موفقیت هنری در محیط تازه، شادابی از طبیعت سرشار حوزه‌ راین نمایان است و گواه آن سمفونی سوم اوست: سمفونی راینی.

اما دوران شادمانی شومان در کرانه‌ راین زودگذر بود. او به زودی به بحران روحی سنگینی دچار شد که انگیزه‌ واقعی آن تا امروز ناشناخته مانده است. در تمام اوقات با اندوه و افسردگی دست به گریبان بود. با وجود این بخشی از مهم‌ترین کارهای شومان در این مرحله پایانی شکل گرفته است: کنسرتوی ویولونسل، کنسرتوی ویولون، قطعه مس و قطعه عزای رکوئیم.

کلارا که هشت فرزند برای روبرت شومان به دنیا آورده بود، با پیکری ظریف و روحیه‌ای حساس، از قدرت روحی بالایی برخوردار بود، به گونه‌ای که توانست هم خانواده پرجمعیت را اداره کند و هم قریحه و استعداد هنری خود را پرورش دهد.

نشانه‌های پریشانی و جنون هرچه بیشتر در شومان آشکار می‌شد. یک بار به قصد خودکشی خود را به راین انداخت. او را از غرق شدن در رودخانه نجات دادند، اما جنون او درمانی نداشت. شومان دو سال آخر زندگی را در آسایشگاهی در بن گذراند.

روبرت شومان که در ۸ ژوئن ۱۸۱۰ به دنیا آمده بود، در ۲۹ ژوئیه ۱۸۵۶ در شهر بن درگذشت

* کوارتت زهی به گروه نوازندگان و یا قطعه موسیقی نوشته شده برای چهار ساز زهی، معمولاً شامل دو بخش برای ویلن [ویلن اول و دوم]، یک بخش برای ویولا و یک بخش برای ویولن‌سل گفته می‌شود.

** كوينتت زهی به گروه نوازندگان و یا قطعه موسیقی نوشته شده برای پنج ساز زهی وپيانو

دوئت ( دو نوازي) و تريو (سه نوازي)



۱۴ نظر:

  1. با عرض معذرت از حانم ايازي
    ظاهرا قرار بود مدتي پست جديد نذاريم تا بقيه دوستان هم در بخش نظرات نظر بذارن.احساس كردم مطالب اين پست هم مرتبط با موضوع هست.بنابر اين مي تونيم ادامه نظرات را در اينجا داشته باشيم.

    پاسخحذف
  2. در اينجا هم اطلاعات خوبي از كلارا شومان هست.
    http://www.harmonytalk.com/id/2055

    پاسخحذف
  3. بادرود
    خیلی جالب بود من فکر میکردم در قائم شهر باشید ولی ظاهرا در کنسرت تشریف داشتید وبه نظر میاید که خیلی لذت بردید.وراستش کمی حسودیم شد. آخه من علیرغم اینکه قلیط مسابقات یوگا را داشتم وقرار بود که از ساغت 8 تا 5 برم اونجا ولی باز هم برنامه هام قاطی شد ونتونستم.اما خوشم میاد که شماها از هر فرصتی استفاده بهینه میکنید
    بهر حال از خواندن شرح حال کمی هم حس کنسرت را گرفتیم. اما من باب شوخی......
    واقعا با وجود 8 فرزند >چرا فکر می کنید که علت افسردگی این هنرمند ناشناخته مانده.. من فکر مینکم نصف این تعداد هم برای علت کافی بوده آنهم کسی با اون روحیه....1!!!!!!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  4. این جور آدما دچار جنون اند.ما ها نمی فهمیمشون....

    پاسخحذف
  5. و البته فردای کنسرت همه رفتن خور و هنوز بر نگشتن.
    من نمی فهمم خونه ی آدم چشه که اینا یه نصف روز هم تعطیل میشه میرن مسافرت :(

    پاسخحذف
  6. خوب پس شاداب جان سلام تنها ماندی...وحدس من تقریبی درست بود.خیلی خوبه که از هر فرصتی برای مسافرت استفاده شود... به قول..... بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.....من عاشق سفر هستم وتصمیم دارم در 50 سال عمر باقیمانده بیشترش را در سفر باشم..(چرا میخندی...)
    اما در باره جنون تا حدی با تو موافقم اما جنون از نوع بیماری با جنونی که میدانم منظورت چیست فرق دارد. بله همه بزرگان به نوعی دچار جنون بودند ولی چرا ما آن هارا نمی فهمیم همین قدر که از آثارشان لذت میبریم وآنها را درک میکنیموجنونشان را دوست داریم.اما این مورد دیگر بیماری است ومن هنوز فکر میکنم که وجود 8 فرزند نیز بی ارتباط نبوده....

    پاسخحذف
  7. در جايي خوندم جنون شومان موروثي بوده . البته مشكلات ازدواج با كلارا و مخالفت هاي پدر كلارا و طرح دعوي در دادگاه به مدت سه سال شايد تشديد كننده موضوع باشد.
    روبرت شومان در 46 سالگي در گذشت. شومان خيلي دير وارد دنياي موسيقي شد و به خاطر اصرار واحترام به مادرش در شته ي حقوق تحصيل كرد چون مادرش معتقد بود از راه موسيقي پولي بدست نمي اد.
    شومان تقريبا در دوران حيات خودش تقريبا ناشناخته ماند.
    شهرت شومان تا حد زيادي مديون كلارااست. كلارا 40سال پس از شومان زنده ماندوعلاوه بر سرپرستي 7 بچه( يكي از آنها مرد)و تامين هزينه هاي زنذگي از طريق نوازندگي هاي درخشان پيانو، آثار شومان را به جهانيان معرفي كرد. با اينكه خودش هم قريحه ي آهنگسازي هم داشت و آثار خوبي از وي بجا مانده ولي بيشتر نيرويش صرف معرفي آثار شومان شد.
    انچه در اين پست پنهان ماند درج تصوير كلارا بر روي اسكناس صد ماركي( روي تصوير كليك كنيد) و تمبر هاي پستي است.كه شايد پاسخي براي برخي از سوالات بخش نظرات پست قبلي باشد.

    پاسخحذف
  8. ممنون از اطلاعات خوبتان آقای شایگان... خوب موروثی بودن... مسئله مهمی است.....واحتمالا شرایط زندگی نیز آن را تشدید کرده

    پاسخحذف
  9. 400 سال؟؟؟
    هه
    ما هنوز به رنساس شون هم نرسیدیم:|

    پاسخحذف
  10. با سلام
    خدمت دوستان
    اينكه عكس يك زن موزیسین برروي اسكناسي چاپ يشه واقعا جالبه

    پاسخحذف
  11. سلام به هممممهههه!

    بی تعارف بگم! من از خوندن تاریخ و بیوگرافی کاملا متنفرم! یعنی اصلا حوصلش رو ندارم! مگر اینکه جایی به کارم مربوط بشه یا بهش نیاز پیدا کنم!
    اما این یکی من رو به خودش جذب کرد و تا تهش رو خوندم! تا ته ته ته تهش!

    چرا اکثر آدمای مشهور زندگیشون سخت بوده؟
    من که می گم ما هم برای اینکه مشهور شیم بریم توی طویله ی مامان بزرگم اینا توی خور زندگی کنیم!

    الان احتمالا شاداب بعد از خوندن این پیشنهاد از شدت عصبانیت لبش رو گاز گرفته!

    پاسخحذف
  12. سلام بر امیر حسین...(البته کمی تنبل شده....)
    هیچ معلوم هست که کجائی..... اگر آقای شایگان به داد این وبلاگ نرسد که......
    واما...امیر حسن جان...نه دیگه در این عصر لازم نیست برید در خور و..و.. دوره مقدماتی را برای مشهور شدن ببینید..آخه در آن زمانها که اینقدر امکانات رسانه ائی واینترنت و..و.. و.... نبود.الن شما شب اثرت را خلق کن وتا قبل از صبح در همه جای دنیا پخش میشود .گذشت زمانهائی که بیچاره هنرمند بعد از فوتش وگاهی شاید بیش از صد سال..میگذشت تا دنیا اورا بشناسد
    فقط یک فرق عمده هست .وآن اینکه آن بیچاره ها هرگز از خلق کردن ناامید نمی شدند وبا عشق به کارشان ادامه میدادند..اما امروزه هنوز اثری خلق نشده... صاحب اثر جبهه گیری میکند و..وناله وفغان... که ای بابا همش پارتی بازی است وبهمان است و..و..
    پس این گوی واین میدان... مثلا خود تو چرا نوشته هایت را قایم میکنی ودر قسمتی میگذاری که کمتر کسی بخواند....مثلا متنی که ئر موردمرحوم عمویت نوشته بودی خیلی قشنگ بود وکلا نویسنده خوبی هستی ...پس به جای غر زدن وبهانه آوردن...برو بنویس
    منهم برم لباس رزم بپوشم ومنتظر نظر شاداب بمونم

    پاسخحذف
  13. سلام
    جالبه به جای اینکه بر تعداد نظرات افزوده بشه ..کم میشه...... قسم میخورم که نظر شماره 13 را دیدم وخوندم از امیر حسین!!!!!!!!!!!!!!!
    شاداب بجنب..متهم را پیدا کن

    پاسخحذف
  14. من والا یه مدته که از تعالیم خانم ایازی دور موندم،متهم یابیه خونم اومده پایین
    D:

    پاسخحذف